پارت
پارت ۳۹
آبنبات با طمع لبات
ویو کوک
لبخند بغضی
دستاش داخل دستم سرد و سرد تر میشد متعجبنگاش کردم با صدای بوق یکسان دستگاه خشکم زد ن...نه نه نهههه اتتت اتت
نمیدونستم چیکار کنم همونجور خشک شده بودم دکتر با عجله اومد و منو بیرون کردهمونجور خیره بودم عربده ای زدم و وارد اتاق شدم لباس ات رو کمی دکمه هاش و باز کرده بودن و شوک میدادن بدن بیجونش به سمت بالا و بعد رو زمین رها میشد رفتم سمت برای آخرین بار لبم و گذاشتم رو لبای نرم و صورتیش آروم و نرم مک میزدم اشکام از گونه ها سر میخوردن و به پایین فرود میومدن
با صدای تپش قلب مانیتور لبم و جدا کردم و به ات نگاهکردم همونجا از حال رفتم...
.....سیاهی.....
ویو ات
خواب بد دیدم و از خواب بیدار شدم..
چشمام باز نمیشد چ..چی شده با زور و تلاش چشمام و باز کردم کمی که چشمام عادت کرد به اطراف نگاه کردم من کجام ؟؟ چرا بیمارستانم؟؟ آخرین بار...؟ با ورود دکتر که وارد شد لبخند زد
دکتر: بلاخره بیدار شدی کوچولو ببین چقدر شوهر بیچاره و ۲ سال حرص دادی
گیج و منگ نگاهش کردم
دکتر:بعد از اینکه پریدی رفتی تو کما به مدت ۲ سال
ات: چ..چی ؟
آبنبات با طمع لبات
ویو کوک
لبخند بغضی
دستاش داخل دستم سرد و سرد تر میشد متعجبنگاش کردم با صدای بوق یکسان دستگاه خشکم زد ن...نه نه نهههه اتتت اتت
نمیدونستم چیکار کنم همونجور خشک شده بودم دکتر با عجله اومد و منو بیرون کردهمونجور خیره بودم عربده ای زدم و وارد اتاق شدم لباس ات رو کمی دکمه هاش و باز کرده بودن و شوک میدادن بدن بیجونش به سمت بالا و بعد رو زمین رها میشد رفتم سمت برای آخرین بار لبم و گذاشتم رو لبای نرم و صورتیش آروم و نرم مک میزدم اشکام از گونه ها سر میخوردن و به پایین فرود میومدن
با صدای تپش قلب مانیتور لبم و جدا کردم و به ات نگاهکردم همونجا از حال رفتم...
.....سیاهی.....
ویو ات
خواب بد دیدم و از خواب بیدار شدم..
چشمام باز نمیشد چ..چی شده با زور و تلاش چشمام و باز کردم کمی که چشمام عادت کرد به اطراف نگاه کردم من کجام ؟؟ چرا بیمارستانم؟؟ آخرین بار...؟ با ورود دکتر که وارد شد لبخند زد
دکتر: بلاخره بیدار شدی کوچولو ببین چقدر شوهر بیچاره و ۲ سال حرص دادی
گیج و منگ نگاهش کردم
دکتر:بعد از اینکه پریدی رفتی تو کما به مدت ۲ سال
ات: چ..چی ؟
- ۸.۸k
- ۲۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط