بغلش کردم..
بغلش کردم..
خسته بود..
از دویدن از نرسیدن..
خودشو مچاله کرد تو بغلم زخمی بود و یخ کرده بود..
اینبار ولی من اشک ریختم برای اون..
برای غمش..
زیر نم اشکام خیس شده بود..
همینجوری که بغلش کرده بودم خوابم برد..
صبح که بیدار شدم نه اثری از نم اشکام روش بود نه اثری از خستگی..
آدم نمیشد.
انگار باز دلش میخواست هی بدوعه و نرسه..
_ زانوهامو میگم!
"من نوشت"
"ر.کاف"
خسته بود..
از دویدن از نرسیدن..
خودشو مچاله کرد تو بغلم زخمی بود و یخ کرده بود..
اینبار ولی من اشک ریختم برای اون..
برای غمش..
زیر نم اشکام خیس شده بود..
همینجوری که بغلش کرده بودم خوابم برد..
صبح که بیدار شدم نه اثری از نم اشکام روش بود نه اثری از خستگی..
آدم نمیشد.
انگار باز دلش میخواست هی بدوعه و نرسه..
_ زانوهامو میگم!
"من نوشت"
"ر.کاف"
۱۲.۳k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.