از قدیمیها شنیدهام آدمیزاد شبیه آن کسی میشود که دوست

از قدیمی‌ها شنیده‌ام:« آدمیزاد شبیه آن کسی می‌شود که دوستش دارد!» هر بار که به این باور فکر می‌کنم، مطمئن‌تر می‌شوم کَسِ من رشت است والا چه دلیلی برای دلِ همیشه‌گرفته‌ام وجود دارد؟ چرا همیشه انگشت غم در چشمانم فرو رفته است چنان که حتی بعید نیست گرم‌ترین بگو بخند‌ها را با سیلِ اشک‌هایم، نابود کنم؟! روزهای آفتابی‌ام هم کم است و شرجی. لبخند می‌زنم، می‌دَوَم اما شعله‌های سرکش درونم چنانَم می‌سوزانند که تمام وجودم زار می‌زند! بله، کَسِ من رشت است و آن‌گاه که لگدهای اندوه بر دیواره‌های قلبم زیاد می‌شود؛ دوست دارم پرنده شوم، بروم بالای مرداب انزلی، دهان باز کنم و چندتا از آدم‌های درونم را به آب بیندازم و سپس پر بگشایم بر میله‌های سفید و آبیِ اسکله بنشینم، منتظر باشم تا خودِ بیرونی‌‌ام از راه برسد، با دست‌های تنهایی‌اش برایم دانه بپاشد و با خود بیندیشد:« به راستی چند آدم مرا کشتند پیش از آن‌ که آن‌ها را به آب بسپارم؟»
دیدگاه ها (۲)

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتننبایستی نمود این روی و دیگ...

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟از کجا وز که خبر آوردی ؟خوش خبر ...

تو همانی ، همان‌عاشقی که همیشه ترس از دست دادن را داشتی. آنق...

با ما چه رفته است که خورشید مهرماندر زیر ابرهای کدورت نهان ش...

🌹اعوذبالله من الشیطان رجیم🌺☘🌼بِسْمِ ألله ألرحْمنِ ألرَحيمْأل...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط