تو همانی همان

تو همانی ، همان‌
عاشقی که همیشه ترس از دست دادن را داشتی. آنقدر که هیچ وقت گذر زمان و لذت رابطه را نفهمیدی.‌
تو همانی‌
همان که برایت 'آخر' مهم بود، 'عاقبت' مهم بود، همان که همیشه میگفتی شب فرا رسیده، در حالی که صبح در راه بود.‌
همانی که ترس ابراز محبت را داشتی، ترس عاشق شدن و عاشق کردن، ترسِ از نگاه و آغوش و امنیت ، ترس های تو خالی‌
همیشه از نور میترسیدی و به سیاهی پناه میبردی، هیچوقت نفهمیدی 'خودت' را ، 'کسی' را ، 'زندگی' را و گذر این زمان را.‌
تو همانی‌
همان که وقتی قصه به پایان می رسد، گوشه ای مینشینی و حسرت روز های رفته را میخوری.
و من نیز همانم‌
همان که هنوز در گوشه ای از خاطراتت در حال عاشقی هستم و خاک میخورم تا تو نترسی ...‌
دیدگاه ها (۲)

از قدیمی‌ها شنیده‌ام:« آدمیزاد شبیه آن کسی می‌شود که دوستش د...

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتننبایستی نمود این روی و دیگ...

با ما چه رفته است که خورشید مهرماندر زیر ابرهای کدورت نهان ش...

همیشه وسط حرف هایم حواسم پرت میشود و میگویم " چی داشتم میگفت...

تحت تعقیبپارت اولنویسنده:خاله جودیامید وارم خوشتون بیاد خیلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط