عضو هشتم
عضو هشتم
پارت آخر
از زبون ات
رفتم تو حموم
بغض این چند روزی که داشتمو خالی کردم و بعد از اینکه خودمو شستم اومدم بیرون ( با حوله)
دیدم نامجون نشسته پیش گهواره ی بچه و نگاش میکنه
وقتی منو دید شروع کرد با بغض حرف زدن
نامجون: از کمپانی زنگ زدن
ات: ....
نامجون: گفتن میخوان که بری اونجا
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفتم لباسامو عوض کردم و بعدم رفتم پیش نامجون روی تخت دراز کشیدم
هردو داشتیم به سقف اتاق نگاه میکردیم
سکوت خیلی بدی بود ولی من نمیتونستم این سکوتو بشکنم
چند دقیقه ای گذشت که بچه شروع کرد به گریه
سریع رفتم پیشش و بغلش کردم
هرچی تکونش میدادم آروم نمیشد 😭
نامجون: فکر کنم گشنشه.............. باید بهش شیر بدی
منننن
دستمو گرفتم سمت خودمو سوالی نگاش کردم
نامجون: از اونجایی که توی این نه ماه کتاب زیاد در این مسائل خوندم اگه بچه شیر مادر خودشو بخوره کمتر مریض میشه و قوی تر میشه....زود باش بچه گناه داره
آخه بلد نیستم مگه چند بار تا حالا زاییدم
نامجون: اگه می خوای من بلدم( نامجون تا الان شیش بار زاییده هر شیش تاشم پسر بوده)
نامجون اومد سمتم نشوندم لباسمو ( خودتون میدونید چطوری شیر میدن دیگه)
چند ثانیه گذشت که بچه آروم شد
اوخدا خیلی نازه قربونت برم من
همینطوری که شیر میخورد چشاشو بست و خوابش برد خیلی حس خوبی بود البته به جز اون قسمتی که داشتم از خجالت میمردم نامجون پشت سرم نشسته بود و منو تو بغلش گرفته بود
بعد از اینکه خوابش برد نامجون از بغلم گرفتش و گذاشتش رو تخت
نامجون: چرا انقدر سرخ شدی ؟
ات: 😅
نامجون: نکنه از من خجالت کشیدی ؟
با خنده ای که کردم حرف نامجونو تایید کردم
نامجون: تو دیگه زن منی براچی باید خجالت بکشی
خیلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم ولی خب .....
دستمو گذاشتم رو گلوم و با نامجون نگاه کردم
نامجون: ببخشید همش تقصیر منه نتونستم به قولم عمل کنم
چه قولی ؟ ( نوشت رو کاغذ)
نامجون: بهت قول داده بودم نزارم کسی دستش بهت بخوره ....فکر کردم میتونم مواظبت باشم
با انگشتم اشک های روی گونشو پاک کردم و بغلش کردم تا آروم بشه
نه ماه بعد
از زبون نامجون
چندین ماه گذشته و صدای فرشته کوچولوم برگشته و اون یکی فرشتمم تازه یاد گرفته بشینه
کسایی که آت رو دزدیده بودن رو گرفتن و همه چی برای همیشه تموم شد
از زبون ات
درسته همه چیز مثل قبل برگشت ولی خاطرات هیچ وقت پاک نمیشن
امیدوارم هیچ وقت درکم نکنید هیچ وقت درک نکنید چه حسی داره وقتی برادرات بهت تجاوز میکنن
و این چیزیه که تا ابد تو ذهنم میمونه
تا ابد به یادم میمونه
پارت آخر
از زبون ات
رفتم تو حموم
بغض این چند روزی که داشتمو خالی کردم و بعد از اینکه خودمو شستم اومدم بیرون ( با حوله)
دیدم نامجون نشسته پیش گهواره ی بچه و نگاش میکنه
وقتی منو دید شروع کرد با بغض حرف زدن
نامجون: از کمپانی زنگ زدن
ات: ....
نامجون: گفتن میخوان که بری اونجا
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفتم لباسامو عوض کردم و بعدم رفتم پیش نامجون روی تخت دراز کشیدم
هردو داشتیم به سقف اتاق نگاه میکردیم
سکوت خیلی بدی بود ولی من نمیتونستم این سکوتو بشکنم
چند دقیقه ای گذشت که بچه شروع کرد به گریه
سریع رفتم پیشش و بغلش کردم
هرچی تکونش میدادم آروم نمیشد 😭
نامجون: فکر کنم گشنشه.............. باید بهش شیر بدی
منننن
دستمو گرفتم سمت خودمو سوالی نگاش کردم
نامجون: از اونجایی که توی این نه ماه کتاب زیاد در این مسائل خوندم اگه بچه شیر مادر خودشو بخوره کمتر مریض میشه و قوی تر میشه....زود باش بچه گناه داره
آخه بلد نیستم مگه چند بار تا حالا زاییدم
نامجون: اگه می خوای من بلدم( نامجون تا الان شیش بار زاییده هر شیش تاشم پسر بوده)
نامجون اومد سمتم نشوندم لباسمو ( خودتون میدونید چطوری شیر میدن دیگه)
چند ثانیه گذشت که بچه آروم شد
اوخدا خیلی نازه قربونت برم من
همینطوری که شیر میخورد چشاشو بست و خوابش برد خیلی حس خوبی بود البته به جز اون قسمتی که داشتم از خجالت میمردم نامجون پشت سرم نشسته بود و منو تو بغلش گرفته بود
بعد از اینکه خوابش برد نامجون از بغلم گرفتش و گذاشتش رو تخت
نامجون: چرا انقدر سرخ شدی ؟
ات: 😅
نامجون: نکنه از من خجالت کشیدی ؟
با خنده ای که کردم حرف نامجونو تایید کردم
نامجون: تو دیگه زن منی براچی باید خجالت بکشی
خیلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم ولی خب .....
دستمو گذاشتم رو گلوم و با نامجون نگاه کردم
نامجون: ببخشید همش تقصیر منه نتونستم به قولم عمل کنم
چه قولی ؟ ( نوشت رو کاغذ)
نامجون: بهت قول داده بودم نزارم کسی دستش بهت بخوره ....فکر کردم میتونم مواظبت باشم
با انگشتم اشک های روی گونشو پاک کردم و بغلش کردم تا آروم بشه
نه ماه بعد
از زبون نامجون
چندین ماه گذشته و صدای فرشته کوچولوم برگشته و اون یکی فرشتمم تازه یاد گرفته بشینه
کسایی که آت رو دزدیده بودن رو گرفتن و همه چی برای همیشه تموم شد
از زبون ات
درسته همه چیز مثل قبل برگشت ولی خاطرات هیچ وقت پاک نمیشن
امیدوارم هیچ وقت درکم نکنید هیچ وقت درک نکنید چه حسی داره وقتی برادرات بهت تجاوز میکنن
و این چیزیه که تا ابد تو ذهنم میمونه
تا ابد به یادم میمونه
- ۱۳.۶k
- ۰۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط