عضو هشتم

عضو هشتم

( تا ابد به یادم موند)

پارت بیست و هشتم


دکترا تا بچه رو دیدن از دستم گرفتن و بردنش منم سریع رفتم پایین
جمعیت خیلی زیادی بیرون بودن به جز مردم عادی پلیس و خبر نگار ها وضعیت بدتر کرده بودن
دیگه دست از نگاه کردن برداشتم و رفتم جای ات رو پرسیدم و رفتم سمتش که همون دختری رو دیدم که تو آمبولانس بود
نامجون: ببخشید
پرستار: بله
نامجون: ات ..حالش خوبه؟
پرستار: راستش من زیاد اطلاعی درباره ی حالش ندارم اون آقایی که اونجا ایستاده فکر کنم خبر داشته باشه
نامجون: باشه خیلی ممنون
رفتم سمتش و همین سوالو ازش پرسیدم
دکتر: مچ پاشون بدجوری آسیب دیده و باید عکس بگیریم ازش و خب الان بیهوش شدن بهتره بزاریمش برای بعد
نامجون: میتونم ببینمش ؟
دکتر: بله حتما بفرمایید ..فقط
نامجون: فقط چی؟!
دکتر: بهتره هر وقت بهوش اومدن سریع از پاشون عکس بگیریم و ببریدشون خونه چون اینجا یکم نا امنه
نامجون: بله حتما

رفتم تو اتاق ولی خب بیهوش بود چند دقیقه ای پیشش بودم که پسرا هم اومدن داخل
پسرا: سلام ( آروم چون ات بیهوشه)
نامجون: سلام ( آروم)
جین: حالش خوبه ؟
نامجون: آره دکتره گفت فقط ممکنه مچ پاش شکسته باشه باید عکس بگیریم
تهیونگ و جونگکوک: بچه ؟!
نامجون: به دنیا اومد الان تو بخش نوزادانه
پسرا: چی( بلند)
نامجون: ساکت باشین
جیمین: میتونیم ببینیمش؟
نامجون: نمیدونم
جیمین: من میرم ببینم میشه ببینمش یا نه
همون موقع یه پرستار با یه بچه تو بغلش اومد توی اتاق
پرستار: بچمون دلش برای مامانش تنگ شده بود
همه هجوم بردیم سمت پرستار و برای بچه ذوق میکردیم
پرستار: خب کی میخواد بچه رو از دستم بگیره ؟
جونگکوک: جین تو تجربت توی بچه داری بیشتره تو بگیرش
جین: این خیلی کوچولوعه من نمیتونم باباش باید بگیرتش
دیدگاه ها (۲)

عضو هشتم ( تا ابد به یادم موند)پارت بیست و نهمهمه سرا چرخید ...

عضو هشتم پارت آخر از زبون ات رفتم تو حموم بغض این چند روزی ک...

عضو هشتم ( تا ابد به یادم موند)پارت بیست و هفتم یکم دیگه رفت...

عضو هشتم ( تا ابد به یادم موند)پارت بیست و ششم دیگه حال دعوا...

نام فیک: عشق مخفیPart: 47ویو ات*جی. واقعا؟ات. علائمش رو دارم...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط