رمان آیدل من
رمان : آیدل من
( در خواستی)
یواشکی خانوادم تست دادم و کمپانی قبولم کرده ولی خب صد در صد خانوادم قبول نمیکنن
از پله ها رفتم پایین تا برم آشپزخونه و آب بخورم
مامان و بابام هر دوشون دکتر بودن و میگفتن توهم باید کل زندگیت بشه درس
منم به حرفشون گوش میدادم اما دیگه دلم میخواد برم دنبال علایقم
آب خوردمو رفتم تو اتاقم و زنگ زدم شوگا
شوگا دوست پسرمه نزدیک دوساله که باهم تو رابطه هستیم و بدون شک میتونم بگم بهترین دوست پسر دنیاس
شوگا: الو
ات: سلاممم
شوگا: سلام عشقم خوبی
ات: خوبم تو خوبی ؟ به نظر خسته میای
شوگا: آره امروز تمریناتمون زیاد بود
ات: خسته نباشی
شوگا: مرسی
ات: چه خبر ؟
شوگا: هیچی ...راستی یه عضو جدید قراره بیاد تو گروهمون
ات: واقعاً ؟! کیه ؟!
شوگا: نمیدونم انگار تازه تست داده امروز بهش گفتن که قبول شده
ات: دختره ؟
شوگا: آره تو از کجا میدونی ؟
ات: همینطوری گفتم شانسی
شوگا : آره دختره قراره به عنوان وکالیست بیاد تو گروه
ات: کی میاد ؟
شوگا: نمیدونم دقیق ولی انگار تو این هفته
میدونستم اون آدم منم و نمیخواستم به شوگا بگم تا بعداً واکنششو ببینم
ات: خوبه
مامان: ات ( بلند)
ات: من باید برم
شوگا: باشه برو منم برم بخوابم خستم
ات: باشه شب بخیر
شوگا: شب بخیر
در اتاقو باز کردم و رفتم پیش مامانم
ات: بله
مامان: امتحان دیروزتو چند شدی ؟
ات: نمره ی کامل گرفتم
مامان: آفرین دیگه میتونی بری
دوباره رفتم تو اتاقم برام پیام اومده بود که فردا ساعت سه برم کمپانی تا با همگروهی هام آشنا بشم
تا صبح فقط دعا دعا میکردم با شوگا همگروهی بشم واقعاً دوست ندارم دختر دیگه ای جز من طرفش بره
بعد از مدرسه
دیگه خونه نرفتم به مامانم گفتم میرم کتاب خونه پس خداروشکر زنگم نمیزنه حدود نیم ساعتی طول کشید تا از مدرسه برم به کمپانی
ات: سلام
؟: سلام بفرمایید
ات: من دو ماه پیش اومدم تست دادم و دیروز بهم گفتن قبول شدم و امروز بیام اینجا
؟: ات ؟
ات: بله
؟: برید طبقه ی اخر تا رئیس راهنماییتون کنن
ات: چشم
همونطوری که گفت رفتم طبقه ی اخر که یه راهرو دیدم روی آخرین اتاق نوشته بود اتاق مدریت فکر کنم باید همون جا برم رفتم جلو در زدم
؟: بله؟!
درو باز کردم
ات: سلام
؟: سلام شما ؟
ات: من دوماه پیش تست دادم و دیروز گفتین که بیام اینجا
؟: آهان بله بشینید
رفتم روی یکی صندلی ها روبه روی اون مرده نشستم
؟: من همیشه به بقیه میسپارم که با ایدل های جدید حرف بزنن ولی تو فرق داری
ات: چه فرقی ؟
؟: تو قرار نیست مثل بقیه کلی مدت صبر کنی تا بری داخل گروهی تو همین الانم عضو هشتم بی تی اسی
( در خواستی)
یواشکی خانوادم تست دادم و کمپانی قبولم کرده ولی خب صد در صد خانوادم قبول نمیکنن
از پله ها رفتم پایین تا برم آشپزخونه و آب بخورم
مامان و بابام هر دوشون دکتر بودن و میگفتن توهم باید کل زندگیت بشه درس
منم به حرفشون گوش میدادم اما دیگه دلم میخواد برم دنبال علایقم
آب خوردمو رفتم تو اتاقم و زنگ زدم شوگا
شوگا دوست پسرمه نزدیک دوساله که باهم تو رابطه هستیم و بدون شک میتونم بگم بهترین دوست پسر دنیاس
شوگا: الو
ات: سلاممم
شوگا: سلام عشقم خوبی
ات: خوبم تو خوبی ؟ به نظر خسته میای
شوگا: آره امروز تمریناتمون زیاد بود
ات: خسته نباشی
شوگا: مرسی
ات: چه خبر ؟
شوگا: هیچی ...راستی یه عضو جدید قراره بیاد تو گروهمون
ات: واقعاً ؟! کیه ؟!
شوگا: نمیدونم انگار تازه تست داده امروز بهش گفتن که قبول شده
ات: دختره ؟
شوگا: آره تو از کجا میدونی ؟
ات: همینطوری گفتم شانسی
شوگا : آره دختره قراره به عنوان وکالیست بیاد تو گروه
ات: کی میاد ؟
شوگا: نمیدونم دقیق ولی انگار تو این هفته
میدونستم اون آدم منم و نمیخواستم به شوگا بگم تا بعداً واکنششو ببینم
ات: خوبه
مامان: ات ( بلند)
ات: من باید برم
شوگا: باشه برو منم برم بخوابم خستم
ات: باشه شب بخیر
شوگا: شب بخیر
در اتاقو باز کردم و رفتم پیش مامانم
ات: بله
مامان: امتحان دیروزتو چند شدی ؟
ات: نمره ی کامل گرفتم
مامان: آفرین دیگه میتونی بری
دوباره رفتم تو اتاقم برام پیام اومده بود که فردا ساعت سه برم کمپانی تا با همگروهی هام آشنا بشم
تا صبح فقط دعا دعا میکردم با شوگا همگروهی بشم واقعاً دوست ندارم دختر دیگه ای جز من طرفش بره
بعد از مدرسه
دیگه خونه نرفتم به مامانم گفتم میرم کتاب خونه پس خداروشکر زنگم نمیزنه حدود نیم ساعتی طول کشید تا از مدرسه برم به کمپانی
ات: سلام
؟: سلام بفرمایید
ات: من دو ماه پیش اومدم تست دادم و دیروز بهم گفتن قبول شدم و امروز بیام اینجا
؟: ات ؟
ات: بله
؟: برید طبقه ی اخر تا رئیس راهنماییتون کنن
ات: چشم
همونطوری که گفت رفتم طبقه ی اخر که یه راهرو دیدم روی آخرین اتاق نوشته بود اتاق مدریت فکر کنم باید همون جا برم رفتم جلو در زدم
؟: بله؟!
درو باز کردم
ات: سلام
؟: سلام شما ؟
ات: من دوماه پیش تست دادم و دیروز گفتین که بیام اینجا
؟: آهان بله بشینید
رفتم روی یکی صندلی ها روبه روی اون مرده نشستم
؟: من همیشه به بقیه میسپارم که با ایدل های جدید حرف بزنن ولی تو فرق داری
ات: چه فرقی ؟
؟: تو قرار نیست مثل بقیه کلی مدت صبر کنی تا بری داخل گروهی تو همین الانم عضو هشتم بی تی اسی
- ۱۳.۰k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط