یعنی اینقدر خری که به نگهبان های خودتم باور داشتی

𝙥:²¹
_یعنی اینقدر خری که به نگهبان های خودتم باور داشتی

تهیونگ از تخت بلند شد حمله ور شد
طرف کوک شروع کرد به مشت زدن تو

صورتش کوک تهیونگ رو پرت کرد بوم به دیوار خورد رفت گلوشوگرفت گفت

_کسی که به اموالم دست بزنه باید از دنیا بره

/(پوزخند)
_عوضی
کلشو گرفت هی زد تو دیوار که اخر از سرش خون امد

تفنگشو برداشت یه تیر تو سرش خالی کرد( الان میگین تفنگ کجا بود خب

تفنگ روی میز بود زارت)

_(نفس زندان)
بلند شد رفت طرف عروسکش بغلش کرد اون عوضی تمام گردنشو مارک کرده بود

به سینه هاش نگاه کرد

_عوضی چطور تونست به این هلو های من دست بزنه اینا فقد مال مننن

(ادمین تون داره عرررر میز نهههه😂)

ملافه رو دورش پیچیده رفت بیرون سوار ماشین شد به طرف خونه رفتن

(اخه بعد کلی ریدن تموم شد این قسمت)

از ماشین پیاده شد براید استایل بغلت کرد به طرف اتاق رفتین گذاشتت روی

تخت خودشم پیشت دراز کشید
دیدگاه ها (۴۸)

𝚙:²²دلم نمیخاست الان اینکارو کنم+م...م من باید برم _کجا بلند...

𝐩:²³تو کامنته🗿کامنت نزار

𝘱:²⁰/فکر میکنی من حرف تورو باور میکنم هه احمقرفت طرف ا/ت شرو...

𝘱:¹⁹_عوضی حق نداری خونشو بخوری اون مال منهههه/هوم چه حس خبی ...

p1عشق مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط