𝘱:¹⁹
𝘱:¹⁹
_عوضی حق نداری خونشو بخوری اون مال منهههه
/هوم چه حس خبی
یکی از اون نگهبانا دستشو برد طرف سینه ا/ت شروع کرد به فشار دادنش
لباشو گذاشت رو لباش شروع کرد به مکیدن برای کوک درد ناک بود که میبینه
یکی به بدن اموالش دست میزنه تحمل نمیتونست کنه پس برای همین داد زد گفت
_چی میخایی ازم( داد)
/چیزی نمیخام دارم بلای چن سال پیشو تلافی میکنم یادته توهم اینجوری با
عشق زندگیم کردی درست اینجوری
_ولی اون به عشقت باور نداشت
/چی
_اره اون همه وقت پیشت بود به عشقت باورش نداشت ازم کمک خواست گفت یه کاری کن باور کنم داداشت دوسم داره
_برای همین اون کارو کردم نمیدونستم میمیره
/تو دروغ میگی
_من دروغ نمیگم
/یعنی به عشقم باور نداشت اههه لعنتی
_هوم
(لعنت بر همچی حالا میخواستم یکم ا/ت رو شکنجه بدم)
ولی تهیونگ باور نکرد که کوک راست میگه
(حیح نظرم عوض شد هر چی فکر کردم خوبش کنم نشد بدش میکنم)
رفتم یه شلاق نازک اورد کوک با دیدن شلاق ترسید که نکنه بلای سر عروسکش بیاره دوباره
_تهیونگ چیکار میکنی
/فکر میکنی من حرف تورو باور میکنم هه احمق
𝘤𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵:⁷⁰
𝘓𝘪𝘬e:⁵⁰
follow:¹⁷⁴⁰
_عوضی حق نداری خونشو بخوری اون مال منهههه
/هوم چه حس خبی
یکی از اون نگهبانا دستشو برد طرف سینه ا/ت شروع کرد به فشار دادنش
لباشو گذاشت رو لباش شروع کرد به مکیدن برای کوک درد ناک بود که میبینه
یکی به بدن اموالش دست میزنه تحمل نمیتونست کنه پس برای همین داد زد گفت
_چی میخایی ازم( داد)
/چیزی نمیخام دارم بلای چن سال پیشو تلافی میکنم یادته توهم اینجوری با
عشق زندگیم کردی درست اینجوری
_ولی اون به عشقت باور نداشت
/چی
_اره اون همه وقت پیشت بود به عشقت باورش نداشت ازم کمک خواست گفت یه کاری کن باور کنم داداشت دوسم داره
_برای همین اون کارو کردم نمیدونستم میمیره
/تو دروغ میگی
_من دروغ نمیگم
/یعنی به عشقم باور نداشت اههه لعنتی
_هوم
(لعنت بر همچی حالا میخواستم یکم ا/ت رو شکنجه بدم)
ولی تهیونگ باور نکرد که کوک راست میگه
(حیح نظرم عوض شد هر چی فکر کردم خوبش کنم نشد بدش میکنم)
رفتم یه شلاق نازک اورد کوک با دیدن شلاق ترسید که نکنه بلای سر عروسکش بیاره دوباره
_تهیونگ چیکار میکنی
/فکر میکنی من حرف تورو باور میکنم هه احمق
𝘤𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵:⁷⁰
𝘓𝘪𝘬e:⁵⁰
follow:¹⁷⁴⁰
۶۹.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.