پدر ناتنی من

پدر ناتنی من...
part:²⁶
داشنیم با جین و تهیونگ و جیمین دنبال یه رد از عمارت یونگی میگشتیم...که یه نوتیف از طرف یونگی اومد یه فیلم و یه عکس...و نوشته بود...
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:از درد کشیدنش لذت ببر...
فیلمو باز کردم...با باز شدن فیلم...گریم شروع شد و داد میزدم...با هر سوزنی که توی بدن جی یونگ فرو میشد بجاش داد میزدم...هر وقت میگفت درد داره...دلم براش کباب میشد...جیمین اومد و اونم فیلمو دید...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:این...جی یونگ...نیست...(بغض)
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:فقط...گیرت بیارم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:اون عوضی...با...باید نجاتش بدیم....اون...اون...داره بهش تجاوز میکنه...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:نمی...تونم...بشینم و درد کشیدنش رو تماشا کنم...باید....پیداش کنیم...
عمارت یونگی:

بدنم هنوز درد میکرد و میسوخت...که در اتاق باز شد و با دیدنش ترسیدم.. تو دستاش شلاق و چاقو بود
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:امروز یه چیز جدید اوردم...
...چاقو رو روی گونم کشید و خنده کرد...
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:دیدن درد کشیدنت...خیلی حال میده ...
گوشی در حال فیلم گرفتن بود...درد داشت...چاقو رو به سمت بازوم برد و روی بازوهام کشید...و بعد روی رون پام...
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:بریم سراغ شلاق...۳۰۰ تا چطوره...؟(خنده ی تاکسیکی)
کاری بجز تقلا و گریه کردن نمبتونستم بکنم که شلاق و برداشت...
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:بشمر...اگه اشتباه بشمری...۱۰۰ تا اضافه میکنم....
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ی...ک...اییی...دو...ووایییی...سه...
بدنم کاملا خونی شده بود...و کاملا کبود...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:...۲...۹۹...۳...۰۰
و بعد بیهوش شدم...

فلش بک یک ماه بعد ویو کوک:

یک ماهه...اون نیست...هیچ ردی ازش نیست...کاملا دیوونه شده بودم....تموم شیشه هارو میشکوندم...هر روز یه فیلم از طرف یونگی میومد...هر روز به یه روش دخترمو شکن*جش میکرد...جیمین...بدتر از من بود...۵ بار اقدام به خود*کشی کرده بود...همینطور...افسزده شده بود.‌‌‌..اون دختر...جلوی چشمامون...داشت پر پر میشد...هر روز یه ویدیو از جی یونگ...فکر همه جاش رو کرده بود...من و جیمین...داشتیم عذاب میکشیدیم...و بیشتر از ما...جی یونگ...

ویو جی یونگ:

...امروز...روز عجیبی بود...قیافه ی یونگی عوضی برام اشنا میومد...انگار یه خاطراتی باهاش داشتم...اون کی بود...؟...تو این یه ماه...هر روز به یه چیز جدید میومد سراغم...شلاق کار هر روزش بود...یه روز ویبر***///**اتور رو تا ¹² ساعت داخلم گذاشته بود...نزدیک ²⁰ بار ا*ر//*ضا شده بودم...یه روز دیگه...تا ۵ ساعت دستامو اویزون کرده بود و میزدم...یه بار...اهن و داغ کرد و گزاشت رو رو*ن پاهام...تو این یه ماه...واقعا دلم برای کوک و جیمین تنگ شده بود...
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:دلت برام تنگ‌ شده بود...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ا...ا...مروز...چی...چی...کا...رم....دا...داری...؟
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:درمورد گذشتت میخوام‌ بدونم....

ویو یونگی:

چند روز بود...قیافش بران اشنا بود...خیلی شبیه جناست...نوع اشک ریختنش...شکل صورتش...موهاش چشماش‌‌‌...انگار کپیه جنا بود‌‌‌‌...برای همین...باید ازش میپرسیدم...

پارت بعدی...پارت مهمیه...رسوایی...خوب بخونید...
دیدگاه ها (۵)

پدر ناتنی من...part:²⁷𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴: چرا باید برات تعریف کنم...؟𝗬𝗼...

پدر ناتنی من...part:²⁸بیمارستان:𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خانم به بیمار بدحا...

پدر ناتنی من...part:²⁵عمارت دوم یونگی:من...کجام...؟...چرا ای...

پدر ناتنی من...part:²⁴"یونا توی اون شربت...داروی خواب ریخته ...

پدر ناتنی من...part:³⁵جونگکوک:صبح ک از خواب پاشدم قیافه ی مظ...

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط