متعلق به او
#متعلقبهاو
#part51
سانگمین به بادیگارداش علامت داد و دو نفر کوک رو گرفتن دو نفر سئول رو هردو رو از هم جدا کردن
+کوک(جیغ)ولم کن
_نه دست بهش نزن حروم زاده(عربدع)
هردو رو از هم جدا کردن و یکی از بادیگاردا سئول رو محکم گرفته بود
_عوضی دستم بهت برسه تیکه تیکت میکنم
+کوک(گریه)کمک
س.م:هنوزم زورت نمیرسه جئون هنوزم همون بی عرضه قدیمی نباید باهام در میوفتادی نباید تو کارام دخالت میکردی
_هه دستمو بستی بعد انتظار داری هیچکاری نکنم مرتیکههه دستم بهت برسه جهنم به پا میکنم
س.م:اووو چه ترسناک ببریدش
یکی از بادیگاردا با پایین اصلحه محکم زد تو سر کوک اول ازش خون اومد بعد از حال رفت
+نه نه جونگ کوککک چیکار کردی عوضی کوک
اونا سئول رو داشتن میبردن سئول جیغ میزد و اسم کوک رو صدا میزد
+نه اون حالش بده بزارید برم نه کوک(گریه و داد)
کوک انقدر جیغ زد تو بغل اون بادیگارد شل شد و از حال رفت
......
چشماشو با سردرد بدی باز کرد بالا سرش سرم بود و کمی به دور و برش نگاه کرد که با ته و عمو لی مواجه شد با یاد آوری اتفاقات اسم سئول رو صدا زد که هردو اونا به طرفش برگشتن
×جونگ کوک داداش منو میبینی
آقای لی:پسرم حالت خوبه
_س سئول سئولم کجاست
×کوک
کوک از جاش پرید و بلند گفت
_سئولمو اونا بردن بعد نشستی جلو من؟(عصبی و داد)
آقای لی:پسرم آروم باش
_چی چیو آروم باشم چیو آروم باشم م من باید برم
×کوک تو حالت خوب نیست
_فکر میکنی برام مهمه من تو جای گرم و نرم لم بدم سئولم بدون هیچی اون بیرون باشه نمیزارم
آقای لی:جونگ کوک(عربدع)اینطوری عجولانه تصمیم نگیر ممکنه جون سئول در خطر باشه
_یعنی میخواید دست رو دست بزارم عمو؟همه کسمو بردن
آقای لی:تو سه روزه که خوابی
_چ چی؟
با این حرف کوک رو تخت نشست
_م من سه روزه بیهوشم ب بعد شما هیچ کاری نکردید
×همه جارو گشتیم پیداش نکردیم
_ی یعنی چی؟
×هیچ اثری ازش تو سئول پیدا نکردیم
_کار خودمه
کوک بلند شد که سرش تیر کشید و رو تخت نشست
آقای لی:پسرم آروم باش تو هنوز خوب نشدی
_مهم نیست فقط یه مسکن بهم بدید اوکی میشم
#part51
سانگمین به بادیگارداش علامت داد و دو نفر کوک رو گرفتن دو نفر سئول رو هردو رو از هم جدا کردن
+کوک(جیغ)ولم کن
_نه دست بهش نزن حروم زاده(عربدع)
هردو رو از هم جدا کردن و یکی از بادیگاردا سئول رو محکم گرفته بود
_عوضی دستم بهت برسه تیکه تیکت میکنم
+کوک(گریه)کمک
س.م:هنوزم زورت نمیرسه جئون هنوزم همون بی عرضه قدیمی نباید باهام در میوفتادی نباید تو کارام دخالت میکردی
_هه دستمو بستی بعد انتظار داری هیچکاری نکنم مرتیکههه دستم بهت برسه جهنم به پا میکنم
س.م:اووو چه ترسناک ببریدش
یکی از بادیگاردا با پایین اصلحه محکم زد تو سر کوک اول ازش خون اومد بعد از حال رفت
+نه نه جونگ کوککک چیکار کردی عوضی کوک
اونا سئول رو داشتن میبردن سئول جیغ میزد و اسم کوک رو صدا میزد
+نه اون حالش بده بزارید برم نه کوک(گریه و داد)
کوک انقدر جیغ زد تو بغل اون بادیگارد شل شد و از حال رفت
......
چشماشو با سردرد بدی باز کرد بالا سرش سرم بود و کمی به دور و برش نگاه کرد که با ته و عمو لی مواجه شد با یاد آوری اتفاقات اسم سئول رو صدا زد که هردو اونا به طرفش برگشتن
×جونگ کوک داداش منو میبینی
آقای لی:پسرم حالت خوبه
_س سئول سئولم کجاست
×کوک
کوک از جاش پرید و بلند گفت
_سئولمو اونا بردن بعد نشستی جلو من؟(عصبی و داد)
آقای لی:پسرم آروم باش
_چی چیو آروم باشم چیو آروم باشم م من باید برم
×کوک تو حالت خوب نیست
_فکر میکنی برام مهمه من تو جای گرم و نرم لم بدم سئولم بدون هیچی اون بیرون باشه نمیزارم
آقای لی:جونگ کوک(عربدع)اینطوری عجولانه تصمیم نگیر ممکنه جون سئول در خطر باشه
_یعنی میخواید دست رو دست بزارم عمو؟همه کسمو بردن
آقای لی:تو سه روزه که خوابی
_چ چی؟
با این حرف کوک رو تخت نشست
_م من سه روزه بیهوشم ب بعد شما هیچ کاری نکردید
×همه جارو گشتیم پیداش نکردیم
_ی یعنی چی؟
×هیچ اثری ازش تو سئول پیدا نکردیم
_کار خودمه
کوک بلند شد که سرش تیر کشید و رو تخت نشست
آقای لی:پسرم آروم باش تو هنوز خوب نشدی
_مهم نیست فقط یه مسکن بهم بدید اوکی میشم
۱۸.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.