متعلق به او:
#متعلقبهاو:
#part50
کوک از پله ها بالا رفت و همزمان سئول هم روبه روش اومد
+فکر کردم واسه شام نمیایی
_بدون تو چیزی از گلوم پایین نمیره
سئول کوک رو محکم بغل کرد و دستشو گرفت برد سمت میز شام و کنار هم نشستن و شروع کردن به خوردن که وسطش کوک شروع کرد به حرف زدن
_داشتم با عمو لی راجب دوتامون حرف میزدم مثل اینکه اون زودتر از من فهمیده بود که سانگمین برگشته و باید زود دست به کار شیم
+میخوای چیکار کنی؟
_باید منتظر باشیم تا عمو لی خبر بده اما قبلش یه چیزی ازت میخوام
کوک دست سئول رو تو دستش گرفت
_الان بیشتر از هر موقعی تو واسم مهمی تو همیشه پشتم بود شاید به اینجا رسیدنم بخاطر تو بوده دلم میخواد از این به بعد نه بعنوان یه معشوقه به عنوان همسرم کنارم باشی
+الان ازم داری خواستگاری میکنی(لبخند)
_همینطوره قبول میکنی؟
+چرا که نه
کوک شروع کرد به خندیدن و سئول رو بغل کرد و نفس عمیقی کشید
_با من بیا
دست سئول رو گرفت و با خودش برد تو اتاق و در و بست سمت کمد رفت که توش گاوصندوق کوچیکی بود رمزشو زد و گاوصندوق باز شد توش یه جعبه مشکی رنگ بود اونو برداشت و به طرف سئول قدم برداشت و درش رو باز کرد
_اینو واسه تو خریدم دیروز این چشمم رو گرفت و حالا دارم بهت میدم تا دستت کنی
+این خیلی قشنگه کوک
کوک انگوشتر رو برداشت و دست سئول رو گرفت تو دستاش و انگوشتر رو دستش انداخت سئول دستشو تو هوا تکون داد و اشک تو چشماش جمع شد
+وویی خیلی خوشگله
_به اندازه تو خواستنی نیست
سئول به کوک نگاه کرد پسرک دو طرف کمر دخترک رو گرفت و به خودش چسبوند سئول دستاشو رو سینه کوک گذاشت و شروع کردن به بوسیدن همدیگه صدا بوسه ها خیسشون تو اتاق اکو میشد از هم جدا شدن همینطور که عاشقانه همو نگاه میکردن یهو شیشه اتاق شکست و هردو بخاطر صدا رو زمین افتادن و باعث شد سئول جیغ بکشه کوک سئول رو محکم تو بغلش گرفت همون موقع در اتاق با لگد باز شد و فردی وارد اتاق شد کسی نبود جز سانگمین
س.م:به به کفترایه عاشق مشتاق دیدار جئون
_چی میخوای حروم زاده کاش بجا اینکه گلوله رو به بدنت میزدم تو مغزت خالی میکردم
س.م:آره دیگه مشکل از بی عقلیه توعه
#part50
کوک از پله ها بالا رفت و همزمان سئول هم روبه روش اومد
+فکر کردم واسه شام نمیایی
_بدون تو چیزی از گلوم پایین نمیره
سئول کوک رو محکم بغل کرد و دستشو گرفت برد سمت میز شام و کنار هم نشستن و شروع کردن به خوردن که وسطش کوک شروع کرد به حرف زدن
_داشتم با عمو لی راجب دوتامون حرف میزدم مثل اینکه اون زودتر از من فهمیده بود که سانگمین برگشته و باید زود دست به کار شیم
+میخوای چیکار کنی؟
_باید منتظر باشیم تا عمو لی خبر بده اما قبلش یه چیزی ازت میخوام
کوک دست سئول رو تو دستش گرفت
_الان بیشتر از هر موقعی تو واسم مهمی تو همیشه پشتم بود شاید به اینجا رسیدنم بخاطر تو بوده دلم میخواد از این به بعد نه بعنوان یه معشوقه به عنوان همسرم کنارم باشی
+الان ازم داری خواستگاری میکنی(لبخند)
_همینطوره قبول میکنی؟
+چرا که نه
کوک شروع کرد به خندیدن و سئول رو بغل کرد و نفس عمیقی کشید
_با من بیا
دست سئول رو گرفت و با خودش برد تو اتاق و در و بست سمت کمد رفت که توش گاوصندوق کوچیکی بود رمزشو زد و گاوصندوق باز شد توش یه جعبه مشکی رنگ بود اونو برداشت و به طرف سئول قدم برداشت و درش رو باز کرد
_اینو واسه تو خریدم دیروز این چشمم رو گرفت و حالا دارم بهت میدم تا دستت کنی
+این خیلی قشنگه کوک
کوک انگوشتر رو برداشت و دست سئول رو گرفت تو دستاش و انگوشتر رو دستش انداخت سئول دستشو تو هوا تکون داد و اشک تو چشماش جمع شد
+وویی خیلی خوشگله
_به اندازه تو خواستنی نیست
سئول به کوک نگاه کرد پسرک دو طرف کمر دخترک رو گرفت و به خودش چسبوند سئول دستاشو رو سینه کوک گذاشت و شروع کردن به بوسیدن همدیگه صدا بوسه ها خیسشون تو اتاق اکو میشد از هم جدا شدن همینطور که عاشقانه همو نگاه میکردن یهو شیشه اتاق شکست و هردو بخاطر صدا رو زمین افتادن و باعث شد سئول جیغ بکشه کوک سئول رو محکم تو بغلش گرفت همون موقع در اتاق با لگد باز شد و فردی وارد اتاق شد کسی نبود جز سانگمین
س.م:به به کفترایه عاشق مشتاق دیدار جئون
_چی میخوای حروم زاده کاش بجا اینکه گلوله رو به بدنت میزدم تو مغزت خالی میکردم
س.م:آره دیگه مشکل از بی عقلیه توعه
۱۵.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.