فصل ²///Part¹
فصل ²///Part¹
وبو ات
آنیل داشت سروصدا میکرد.به سمت اتاقش رفتم.الان صبح زود بود...تهیونگم خواب بود.آنیلو بغلش کردم.داشت گریه میکرد
آنیل اتفاقی افتاده؟
☆خواب دیدم..
چه خوابی؟
☆یه خواب ترسناک..عمو جونگکوک بابایی رو به درخت وصل کردش و..کشتش..
(خنده)نترس عزیزم این خواب واقعیت نداره
☆به خاطر تو کشتش..
(تعجب)عجب خوابایی میبینی
☆ممکنه عمو عاشقت باشه؟
نه بابا واقعیت نداره
که تهیونگ اومد توی اتاق.خوابالودگی ازش معلوم بود
_سلام...(خوابالود)
سلام.تهیونگ برو بخواب
_نه خوب میشم..خوابم نمیاد
باشه...
☆سلام بابایییی
_سلام دختر قشنگمم(بغلش کرد)
منو تهیونگ به آنیل نگفته بودیم یه نیمه شیطانه.در آینده شیطان کامل میشه..ولی ما بهش چیزی نگفتیم..
(¹² سال بعد)
ویو ته
آنیل از مدرسه اومد و توی ماشین نشست.نگاه بدی بهم کرد
_سلام عزیزم چیزی شده؟
☆بابا...ممکنه تو و مامان چیزی بدونین و بهم نگفته باشین؟
_نه.چطور؟
☆بعضی وقتا چشمام تغییر رنگ میده میشه و ناخونام بلند میشه..بعضی وقتا میتونم تغییر چهره بدم.من خیلی عجیب غریبم.احساس میکنم انسان نیستم
_نه نه همچین فکری نکن.چندروز دیگه معلوم میشه چرا اینجوری
☆بابا تو خودتم شیطانی..ممکنه منم شیطان باشم؟
_....نمیدونم...
☆یه پسری توی مدرسه بهم اعتراف کرد امروز...
_اسمش چی بود؟
☆همکلاسیمه...جک.کره ای نیست آمریکاییه
(بعداز ازدواج ات و تهیونگ به کره برگشتن)
_آها..یه آمریکایی...
☆بهم درخواست داد
_اوهوم..
☆گفتم باید فکر کنم.بنظرت قبول کنم؟
_نمیدونم...اگه بنظرت پسر خوبیه و بهش علاقه داری آره چرا که نه
☆اوهوم..ولی دلم میخواد سینگل بمونم از یه طرف دلم واسش میسوزه
_(خنده)دیگه بزرگ شدی آنیل.این تصمیمات کوچیکو میتونی بگیری..بعدشم.بابات خیلی قویه خودتم همینطور.ولی امیدوارم اون پسر بهت آسیب روحی نزنه
☆اوهوم...
در زمان سفر کردیم😂❤️
ادامش بدم؟
وبو ات
آنیل داشت سروصدا میکرد.به سمت اتاقش رفتم.الان صبح زود بود...تهیونگم خواب بود.آنیلو بغلش کردم.داشت گریه میکرد
آنیل اتفاقی افتاده؟
☆خواب دیدم..
چه خوابی؟
☆یه خواب ترسناک..عمو جونگکوک بابایی رو به درخت وصل کردش و..کشتش..
(خنده)نترس عزیزم این خواب واقعیت نداره
☆به خاطر تو کشتش..
(تعجب)عجب خوابایی میبینی
☆ممکنه عمو عاشقت باشه؟
نه بابا واقعیت نداره
که تهیونگ اومد توی اتاق.خوابالودگی ازش معلوم بود
_سلام...(خوابالود)
سلام.تهیونگ برو بخواب
_نه خوب میشم..خوابم نمیاد
باشه...
☆سلام بابایییی
_سلام دختر قشنگمم(بغلش کرد)
منو تهیونگ به آنیل نگفته بودیم یه نیمه شیطانه.در آینده شیطان کامل میشه..ولی ما بهش چیزی نگفتیم..
(¹² سال بعد)
ویو ته
آنیل از مدرسه اومد و توی ماشین نشست.نگاه بدی بهم کرد
_سلام عزیزم چیزی شده؟
☆بابا...ممکنه تو و مامان چیزی بدونین و بهم نگفته باشین؟
_نه.چطور؟
☆بعضی وقتا چشمام تغییر رنگ میده میشه و ناخونام بلند میشه..بعضی وقتا میتونم تغییر چهره بدم.من خیلی عجیب غریبم.احساس میکنم انسان نیستم
_نه نه همچین فکری نکن.چندروز دیگه معلوم میشه چرا اینجوری
☆بابا تو خودتم شیطانی..ممکنه منم شیطان باشم؟
_....نمیدونم...
☆یه پسری توی مدرسه بهم اعتراف کرد امروز...
_اسمش چی بود؟
☆همکلاسیمه...جک.کره ای نیست آمریکاییه
(بعداز ازدواج ات و تهیونگ به کره برگشتن)
_آها..یه آمریکایی...
☆بهم درخواست داد
_اوهوم..
☆گفتم باید فکر کنم.بنظرت قبول کنم؟
_نمیدونم...اگه بنظرت پسر خوبیه و بهش علاقه داری آره چرا که نه
☆اوهوم..ولی دلم میخواد سینگل بمونم از یه طرف دلم واسش میسوزه
_(خنده)دیگه بزرگ شدی آنیل.این تصمیمات کوچیکو میتونی بگیری..بعدشم.بابات خیلی قویه خودتم همینطور.ولی امیدوارم اون پسر بهت آسیب روحی نزنه
☆اوهوم...
در زمان سفر کردیم😂❤️
ادامش بدم؟
۱۰.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.