𝕓𝕚𝕥𝕥𝕖𝕣 𝕒𝕟𝕕 𝕤𝕨𝕖𝕖𝕥🍯☕️
𝕓𝕚𝕥𝕥𝕖𝕣 𝕒𝕟𝕕 𝕤𝕨𝕖𝕖𝕥🍯☕️
𝙋𝙖𝙧𝙩 7 ●•••
همون موقع شروع جشن
جونگوک ویو
امروزم مثل روزهای دیگه گذشت...
جونگکوک: تکراری و کسل کننده
سوهو: چی؟
جونگکوک: البته اگه اون وروجک وارد اتاقم میشد دیگه واقعا فرقی با روزای قبلی نداشت
سوهو: چی؟ وروجک کیه؟
جونگکوک: ات
سوهو: اومد داخل اتاق؟؟؟؟
جونگکوک: آره مثل اینکه نمیدونست اتاق منه و اصلا انگار خبر نداشت من جونگکوکم
سوهو: اومد داخل چیکار کرد
جونگکوک: بوسید....😏
سوهو: چی؟
جوگکوک: اومد و رفت کاری نکرد
سوهو: قربان رسیدیم
رفتیم تو ویلای من غذایی خوردیم رفتیم تو اتاق
اتاق سوهو مختص شبایی بود که میومد خونه ی من، اتاقش کنار اتاق من بود
هر کی رفت داخل اتاق خودش
چراغ اتاقو روشن کردم و سناریو عاشقانه ات رو نشستم خوندم
نمیدونم ولی انگار تسخیرش شده بودم
خیلی با احساس نوشته بودش
عجیبه این ات رو هیچ وقت ندیدم حداقل داخل آسانسور شرکت!
نمیدونم فضول بوده یا کنجکاو اما در هر صورت نباید بدون اجازه وارد اتاق کسی میشد
اما اون اجازه گرفت وقتی فهمید کسی نیست اومد داخل تقصیر خودم بود که اعلام حضور نکردم..مهم نیست ..تو فکر بودم که پدربزرگ زنگ زد
جونگکوک: بله؟
پدربزرگش: پسر تو کی میخای ازدواج کنی؟؟؟
جونگکوک: باز شروع کردی ..پدربزرگ من هیچ وقت ازدواج نمیکنم
پدربزرگش: تو غلط کردی! به چه جرعتی میزاری من بدون دیدن نوه هام از دنیا برم؟؟؟
جونگکوک: باشه پدربزرگ باشه ولی خاهشا دیگه بحثشو نکش
پدربزرگ: نه دیگه خیلی به باشه های تو اعتنا کردم برات یه زن خیلی کار بلد پیدا کردم ۲۹ سالشه دو سال ازت بزرگ تره و از پس کارات ..(جونگکوک نذاشت حرفشو کامل کنه)
جونگکوک: پدربزرگ بسه لطفا
پدربزرگ: حرف نباشه فردا میاد دم در خونت
جونگکوک: پدربزرگ لطفا من فردا شرکتم و هیچ کس هم به خونه ام راه نمیدم
پدربزرگ : چطور جرعت میکنی
قطع تماس توسط جونگکوک🚫
جونگکوک: وای از دستت
خابیدم ..
𝙋𝙖𝙧𝙩 7 ●•••
همون موقع شروع جشن
جونگوک ویو
امروزم مثل روزهای دیگه گذشت...
جونگکوک: تکراری و کسل کننده
سوهو: چی؟
جونگکوک: البته اگه اون وروجک وارد اتاقم میشد دیگه واقعا فرقی با روزای قبلی نداشت
سوهو: چی؟ وروجک کیه؟
جونگکوک: ات
سوهو: اومد داخل اتاق؟؟؟؟
جونگکوک: آره مثل اینکه نمیدونست اتاق منه و اصلا انگار خبر نداشت من جونگکوکم
سوهو: اومد داخل چیکار کرد
جونگکوک: بوسید....😏
سوهو: چی؟
جوگکوک: اومد و رفت کاری نکرد
سوهو: قربان رسیدیم
رفتیم تو ویلای من غذایی خوردیم رفتیم تو اتاق
اتاق سوهو مختص شبایی بود که میومد خونه ی من، اتاقش کنار اتاق من بود
هر کی رفت داخل اتاق خودش
چراغ اتاقو روشن کردم و سناریو عاشقانه ات رو نشستم خوندم
نمیدونم ولی انگار تسخیرش شده بودم
خیلی با احساس نوشته بودش
عجیبه این ات رو هیچ وقت ندیدم حداقل داخل آسانسور شرکت!
نمیدونم فضول بوده یا کنجکاو اما در هر صورت نباید بدون اجازه وارد اتاق کسی میشد
اما اون اجازه گرفت وقتی فهمید کسی نیست اومد داخل تقصیر خودم بود که اعلام حضور نکردم..مهم نیست ..تو فکر بودم که پدربزرگ زنگ زد
جونگکوک: بله؟
پدربزرگش: پسر تو کی میخای ازدواج کنی؟؟؟
جونگکوک: باز شروع کردی ..پدربزرگ من هیچ وقت ازدواج نمیکنم
پدربزرگش: تو غلط کردی! به چه جرعتی میزاری من بدون دیدن نوه هام از دنیا برم؟؟؟
جونگکوک: باشه پدربزرگ باشه ولی خاهشا دیگه بحثشو نکش
پدربزرگ: نه دیگه خیلی به باشه های تو اعتنا کردم برات یه زن خیلی کار بلد پیدا کردم ۲۹ سالشه دو سال ازت بزرگ تره و از پس کارات ..(جونگکوک نذاشت حرفشو کامل کنه)
جونگکوک: پدربزرگ بسه لطفا
پدربزرگ: حرف نباشه فردا میاد دم در خونت
جونگکوک: پدربزرگ لطفا من فردا شرکتم و هیچ کس هم به خونه ام راه نمیدم
پدربزرگ : چطور جرعت میکنی
قطع تماس توسط جونگکوک🚫
جونگکوک: وای از دستت
خابیدم ..
۳.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.