part 52
part 52
ویو ات
رسیدیم به یه عمارت خیلی بزرگ نبود
ات : تهیونگ اینجا چیکار میکنیم (با استرس)
تهیونگ : راه بیوفت
بدونه حرفه دیگی رفتم تویه خونه خیلی خوشگل نبود تهیونگ رفت و منو صدا زد زود رفتم پیشش
تهیونگ : چرا فرار کردی
ات : من راستش چیزه
دیگه ترسمو زیره پام کردم و به به خودم جرعت دادم شروع به حرف زدن کردم
ات : تهیونگ تو تواینو از من می پرسی تو باهام چیکار کردی اول از دروغ گفتی که عاشقتم بعدش باهام باهام خوابیدی اما زنت نبودم چون گولم زدی روزه بعدش منو انداختی خونه عموم تو چه بدبختی سرم اوردی مگه یادت رفته(بغض)
تهیونگ : تو حقت بود
ات : من حقم بود چرا چون بچیه اون مرد بودم ها(بغض)
تهیونگ : اره درسته
ات : مگه خانوادم چیکار کردن ها(داد)
تهیونگ هیچی نگفت و راهشو کشید و میخواست بره که نزاشتم و دستشو گرفتم
تهیونگ : پدره تو با پدرم رفیق بودن ولی پدرت همیه پولو بالا کشید و فرار کرد دیگه پولی نداشتیم که مادرم درمان بشه و بعد از چند مدت اونو از دستش دادم همشم تخصیره خانواده تو هست (همیه حرفاش رو با عصبانیت میگفت )
ات : پس این وسط تخصیره من چی بودی ها(بغض)
تهیونگ هیچی نگفت و بازم میخواست بره که دستشو گرفتم
ات : کجا میخواهی بری
دستمو پس زد و از اوتاق رفت بیرون منم همونجا نشستم گریه میکردم انگار دلم داشت میترقید دسمتو گذاشتم رویه قلبم خیلی درد میکرد سرمو رویه زمین گذاشتم انقد گریه کردم که کم کم خواب برد
وقتی چشمامو باز کردم رویه تخت بودم صبح بود هیچ کس نبود تویه اوتاق از رویه تخت بلند شدم رفتم پایین تهیونگ رویه مبل نشسته بود تویه فکر بود منم شروع به حرف زدن کردم
ات : تهیونگ بریم خونه مینجی شیره خشک نمیخوره
از رویه مبل بلند شد و جلوم وایستاد و با یه لحنه گفت که ترسیدم
تهیونگ : اگه من بخواهم میخوره
ات : تهیونگ اون بچست
تهیونگ هیچی نگفت و راه اوفتاد منم دنبالش رفتم سواره ماشین شد منم رفتم سواره ماشین شدم
ادامه دارد۔۔۔۔۔۔۔۔۔
ویو ات
رسیدیم به یه عمارت خیلی بزرگ نبود
ات : تهیونگ اینجا چیکار میکنیم (با استرس)
تهیونگ : راه بیوفت
بدونه حرفه دیگی رفتم تویه خونه خیلی خوشگل نبود تهیونگ رفت و منو صدا زد زود رفتم پیشش
تهیونگ : چرا فرار کردی
ات : من راستش چیزه
دیگه ترسمو زیره پام کردم و به به خودم جرعت دادم شروع به حرف زدن کردم
ات : تهیونگ تو تواینو از من می پرسی تو باهام چیکار کردی اول از دروغ گفتی که عاشقتم بعدش باهام باهام خوابیدی اما زنت نبودم چون گولم زدی روزه بعدش منو انداختی خونه عموم تو چه بدبختی سرم اوردی مگه یادت رفته(بغض)
تهیونگ : تو حقت بود
ات : من حقم بود چرا چون بچیه اون مرد بودم ها(بغض)
تهیونگ : اره درسته
ات : مگه خانوادم چیکار کردن ها(داد)
تهیونگ هیچی نگفت و راهشو کشید و میخواست بره که نزاشتم و دستشو گرفتم
تهیونگ : پدره تو با پدرم رفیق بودن ولی پدرت همیه پولو بالا کشید و فرار کرد دیگه پولی نداشتیم که مادرم درمان بشه و بعد از چند مدت اونو از دستش دادم همشم تخصیره خانواده تو هست (همیه حرفاش رو با عصبانیت میگفت )
ات : پس این وسط تخصیره من چی بودی ها(بغض)
تهیونگ هیچی نگفت و بازم میخواست بره که دستشو گرفتم
ات : کجا میخواهی بری
دستمو پس زد و از اوتاق رفت بیرون منم همونجا نشستم گریه میکردم انگار دلم داشت میترقید دسمتو گذاشتم رویه قلبم خیلی درد میکرد سرمو رویه زمین گذاشتم انقد گریه کردم که کم کم خواب برد
وقتی چشمامو باز کردم رویه تخت بودم صبح بود هیچ کس نبود تویه اوتاق از رویه تخت بلند شدم رفتم پایین تهیونگ رویه مبل نشسته بود تویه فکر بود منم شروع به حرف زدن کردم
ات : تهیونگ بریم خونه مینجی شیره خشک نمیخوره
از رویه مبل بلند شد و جلوم وایستاد و با یه لحنه گفت که ترسیدم
تهیونگ : اگه من بخواهم میخوره
ات : تهیونگ اون بچست
تهیونگ هیچی نگفت و راه اوفتاد منم دنبالش رفتم سواره ماشین شد منم رفتم سواره ماشین شدم
ادامه دارد۔۔۔۔۔۔۔۔۔
۸.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.