part54
part54
ویو ات
وقتی مینجی شیر میخورد پیراهنم اوفتاده بود رویه صورتش همش تکون میخوردم منم هواسم نبود بهش به کارایه تهیونگ فکر میکردم و اینکه چه بلایی سرم میاره با صدایه مینجی به خودم اومدم
ات : چیه دختره خوشگله مامانش چرا گریه میکنه اذیت شدی سیر شدی دیگه نمیخوری
مینجی دیگه شیر نمیخورد منم پیراهنمو پایین دادن و مینجی دستاشو دوره گردنم هلقه گرد لپشو به لوپم چشسپوند و میخندید
م/ک: وای چشم روشن که دوباره اومدی
ات : برو بیرون
م/ک : چرا اومدی ها(نصبتن داد)
ات : من با تو هیچ حرفی ندارم
م/ک بهم نزدیک شد و مینجو ازم میگرفت اما من نذاستم هولش داد
ات : چیکار میکنی
م/ک: مینجو بده به من
ات : من دخترمو نمیدم
م/ک: تهیونگ گفت پس بدش به من
مینجیو ازم بزور گرفت اونم گریش گرفت دوتا از خدمتکارا اومدن و منو از اون اوتاق بیرون کردن منم فقد داشتم گریه میکردم و میگفتم ترو خدا دخترمو ازم نگیرین
تهیونگ : برو سره کارت
ات : باشه هرچی تو بگی ولی دخترمو ازم نگیر خواهش میکنم(با گریه)
تهیونگ : اگه به کارت برسی باشه
ویو ات
همون دیقه اشکامو پاک کردم و رفتم سمته اشپزخونه هرچی کاربود رو تا شب انجام دادم از اشپزی گرفته تا تمیز کردنه خونه نمیدونم چرا ولی وقتی خونه رو تمیز میکردم م/ک همش نگاهم میکرد میزو اماده کردم و به م/ک گفتم اونم با لحنه خیلی مهربونی گفت ممنونم من خیلی شوکه شده بودم که چرا اینجوری گفت تهیونگ هم کله روزو با کوک تویه اوتاقه مینجی بودن برایه شام همه سره سفره بودن منم رفتم پیشه مینجی
م/ک: تهیونگ ات نمیاد پیشه ما غذا بخوره
تهیونگ : نه(سرد)
کوک : ولی
تهیونگ : هرکی مخالفه بره با اون غذا بخوره
دیگه هیچ کس چیزی نگفت
ویو ات
وقتی میزو اماده کردم رفتم پیشه مینجی و بهش شیر دادم خوابندمش
میزو هم جم کردم اجوما گفت بیام غذا بخورم اما من اشتها نداشم رفتم پیشه مینجی خواب بود پتوشو روش کشیدن رفتم اوتاقم وقتی وارده اوتاق شدم تهیونگ پیراهنشو در اورد و یکی دیگه پوشید منم رفتم رویه تخت دراز کشیدم تهیونگ هم اومد و به تاجیه تخت تکیه داد منم بهش نگاه میکردم که خوابم برد
ویو تهیونگ
وقتی ات خوابید موهاشو نوازش میکردی و لباشو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم و خوابم برد
ادانه دارد۔۔۔۔
ویو ات
وقتی مینجی شیر میخورد پیراهنم اوفتاده بود رویه صورتش همش تکون میخوردم منم هواسم نبود بهش به کارایه تهیونگ فکر میکردم و اینکه چه بلایی سرم میاره با صدایه مینجی به خودم اومدم
ات : چیه دختره خوشگله مامانش چرا گریه میکنه اذیت شدی سیر شدی دیگه نمیخوری
مینجی دیگه شیر نمیخورد منم پیراهنمو پایین دادن و مینجی دستاشو دوره گردنم هلقه گرد لپشو به لوپم چشسپوند و میخندید
م/ک: وای چشم روشن که دوباره اومدی
ات : برو بیرون
م/ک : چرا اومدی ها(نصبتن داد)
ات : من با تو هیچ حرفی ندارم
م/ک بهم نزدیک شد و مینجو ازم میگرفت اما من نذاستم هولش داد
ات : چیکار میکنی
م/ک: مینجو بده به من
ات : من دخترمو نمیدم
م/ک: تهیونگ گفت پس بدش به من
مینجیو ازم بزور گرفت اونم گریش گرفت دوتا از خدمتکارا اومدن و منو از اون اوتاق بیرون کردن منم فقد داشتم گریه میکردم و میگفتم ترو خدا دخترمو ازم نگیرین
تهیونگ : برو سره کارت
ات : باشه هرچی تو بگی ولی دخترمو ازم نگیر خواهش میکنم(با گریه)
تهیونگ : اگه به کارت برسی باشه
ویو ات
همون دیقه اشکامو پاک کردم و رفتم سمته اشپزخونه هرچی کاربود رو تا شب انجام دادم از اشپزی گرفته تا تمیز کردنه خونه نمیدونم چرا ولی وقتی خونه رو تمیز میکردم م/ک همش نگاهم میکرد میزو اماده کردم و به م/ک گفتم اونم با لحنه خیلی مهربونی گفت ممنونم من خیلی شوکه شده بودم که چرا اینجوری گفت تهیونگ هم کله روزو با کوک تویه اوتاقه مینجی بودن برایه شام همه سره سفره بودن منم رفتم پیشه مینجی
م/ک: تهیونگ ات نمیاد پیشه ما غذا بخوره
تهیونگ : نه(سرد)
کوک : ولی
تهیونگ : هرکی مخالفه بره با اون غذا بخوره
دیگه هیچ کس چیزی نگفت
ویو ات
وقتی میزو اماده کردم رفتم پیشه مینجی و بهش شیر دادم خوابندمش
میزو هم جم کردم اجوما گفت بیام غذا بخورم اما من اشتها نداشم رفتم پیشه مینجی خواب بود پتوشو روش کشیدن رفتم اوتاقم وقتی وارده اوتاق شدم تهیونگ پیراهنشو در اورد و یکی دیگه پوشید منم رفتم رویه تخت دراز کشیدم تهیونگ هم اومد و به تاجیه تخت تکیه داد منم بهش نگاه میکردم که خوابم برد
ویو تهیونگ
وقتی ات خوابید موهاشو نوازش میکردی و لباشو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم و خوابم برد
ادانه دارد۔۔۔۔
۵.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.