part 53
ویو ات
وقتی رسیدیم عمارت همه چی همون جوری بود هیچی تغییر نکرده بود ازماشین پیاده شدم و رفتم سمته دره عمارت تهیونگ اومد و درو زد منم پوشته سرش وایستاده بودم که اجوما درو دروباز کرد تهیونگ وارده خونه شد منم پوشته سرش رفتم تو وقتی اجوما دید منو دید گفت
اجوما : دخترم
ات : مادر (بغل کردنه اجوما)
وقتی از بغله اجوما رفتم بیرون م/ک وایستاده بود
م/ک:پس دوباره اومدی
بهش هیچی نگفتم تهیونگ داشت میرفت بالا دستشو گرفتم
ات : تهیونگ مینجی کجاست
تهیونگ : اجوما از این به بعد ات کارایه خونه رو میکنه
ات : چیداری میگی
تهیونگ : هرچی من بگم خوشت نمیاد برو
ات : باشه هر کاری بکی میکنم هالا بگو مینجی کجاست
تهیونگ هیچی نگفت و راهشو کشیدو رفت
ات : تهیونگ بهم بگو من بدونه اون نمیتونم (با داد)
حتا به حرفمم گوش هم نکرد بغضم گرفت قلبم درد میکرد چشمام سیاهی رفت که دستی رویه شونه هام حس کردم
کوک : خوبی
ات : نه مینجی کجاست
کوک : بیا بریم ببرمت پیشه دخترت
کوک رفت سمته اوتاق مادر و پدر تهیونگ منم دنبالش میرفتم که انگار رفت همون اوتاقه بچه وقتی وارده اون اوتاق شدم مینجیو دیدم که داشت بازی میکرد تویه گهواده نشسته بود وقتی منو دید دستاشو بالا گرفت و با ناز گریه کرد منم چشمام پر از اشک شد میخواستم برم پیشش که یکی مچه دستمو گرفت
تهیونگ : کی گفت میتونی به دخترم نزدیک شدی
ات : تهیونگ میخواهی منو بکش یا هرجوری زجرم میدی بده ولی نمیتونی دخترمو ازم بگیری
دستشو پس زدم و رفتم مینجیو بغل گرفت اونم سرشو گذاشت رویه سینم و منم اشکاشو پاک کردم تهیونگ داشت نگاهمون میکرد منم بهش محل نزاشتم و مینجیو تویه بغلم اروم میکردم
ات : کوک اگه میشه میتونی تنهام بزاری میخواهم به مینجی شیر بدم
کوک : باشه
کوک رفت منم لباسم دکمه دار نبود برایه همین پیراهنمو زدم بالا و و نوکه سینه هامو به دهنش دادم اونم خیلی گرسنش بود
ویو تهیونگ
به دره اوتاق تکیه داده بودم وقتی ات به مینجی شیر میداد نمیدونم چرا ولی میخواستم اون صحنه رو نگاه کنم ولی وقتی به کاراش فکر مکنم که با من چیکار کرد عصابم خورد میشه از اوتاق زدم بیرون و رفتم اوتاقه کارم
ادامه دارد۔۔۔۔۔۔۔
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.