سلام بچه ها ببخشید که دیر شد اما پارت ۷ و ۸ رو تو یه پارت
سلام بچه ها ببخشید که دیر شد اما پارت ۷ و ۸ رو تو یه پارت جمع کردم
part7
ا.ت چند دقیقه سکوت کرد و گفت
ا.ت:خیله خب ولی فقط یک هفته چون منم اینجا کار دارم.
اعضا:ممنونیم خانم ا.ت
ا.ت:لطفا انقدر خانم خانم نکنید و با من راحت باشید مثلا یه مدت دوست هم بودیم
نامجون:باشه
ا.ت: با سریع ترین پرواز میام اونجا فعلا خدانگهدار
نامجون:خدانگهدار می بینمتون
ا.ت ویو: تازه کوک رو فراموش کرده بودم ولی وقتی گفت حالش بده دلم براش سوخت. کارا رو ردیف کردم و با سرعت به خونه رفتم وسایل هامو جمع کردم و به فرودگاه رفتم و سوار هواپیما شدم. ۷ ساعت بعد رسیدم کره. نامجون برام لوکیشن فرستاده بود. نگاه کردم دیدم لوکیشن خونه ی کوکه پس تاکسی گرفتم و رفتم. جلوی در خونه رسیدم خواستم زنگ بزنم منصرف شدم. خواستم برگردم دیدم تهیونگ و جی هوپ همراه زناشون اومدن
تهیونگ و جی هوپ: اوه آقای.ت سلام به موقع اومدی
زانشون هم سلام کردن و با هم رفتیم داخل. بقیه ی اعضا و کوک رو مبل نشسته بودن که با صدای سلام تهیونگ و جی هوپ به طرف من برگشتن. کوک سرش پایین بود و سلام گفت اما وقتی سرشو آورد بالا و من دید شکه شد و به پته پته افتاد. با شتاب به سمتم اومد و جلوم زانو زد. بغض داشت وگفت
کوک:ا.ت منو ببخش من اشتباه کردم خواهش میکنم یه فرصت دیگه به من بده قول میدم همه چیو جبران کنم. قول میدم هر کار بخوای برات میکنم. از وقتی تو رفتی دیگه هر روز برام زهره ماره لیا یه هوس بود اما تو برام مثل جونم برام با ارزشی لطفا هق...هق.... برگرد.
part8
ا.ت ویو: راستش وقتی اشک های کوک رو دیدم تحمل نکردم نشستم بغلش کردم و گریم گرفت
ا.ت:کوک می بخشمت فقط دیگه همچین کاری با قلبم نکن
(کوک خوشحال میشه و ا.ت رو بلند میکنه و تو بغلش فشار میده.)
( اعضا هم وقتی اینو دیدن به کوک و ا.ت به خاطر آشتی کردنشون تبریک میگن و بعد هم رفتن خونه هاشون)
به محض اینکه در بسته شد.......
کوک ا.ت رو به دیوار می چسبونه و ل.باش رو وحش.یانه می م.کید. ا.ت می دونست اگه همکاری نکنه کوک بد تر میکنه پش همراهیش کردم. بعد از دو مین از هم جدا شدن.
(ا.ت عین گوجه سرخ شده)
کوک: تک خنده ای کرد و گفت دلم براشون تنگ شده بود
ا.ت لبخند میزنه
ا.ت ویو: از اونجایی که ساعت ۹ شب رسیده بودم کره و الان ساعت ۱۱و نیم شده بود به کوک گفتم بریم بخوابیم.
کوک:بریم
(منحرفان فقط یک خواب ساده)
ویو یک هفته بعد از زبان راوی= کوک دوباره از ا.ت خواستگاری میکنه و ازدواج کردن با هم.
ویو سه سال بعد از زبان راوی= جونگ کوک و ا.ت صاحب یه پسر و یه دختر کوچولو خوشگل و سالم شدن و به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن.
The end
part7
ا.ت چند دقیقه سکوت کرد و گفت
ا.ت:خیله خب ولی فقط یک هفته چون منم اینجا کار دارم.
اعضا:ممنونیم خانم ا.ت
ا.ت:لطفا انقدر خانم خانم نکنید و با من راحت باشید مثلا یه مدت دوست هم بودیم
نامجون:باشه
ا.ت: با سریع ترین پرواز میام اونجا فعلا خدانگهدار
نامجون:خدانگهدار می بینمتون
ا.ت ویو: تازه کوک رو فراموش کرده بودم ولی وقتی گفت حالش بده دلم براش سوخت. کارا رو ردیف کردم و با سرعت به خونه رفتم وسایل هامو جمع کردم و به فرودگاه رفتم و سوار هواپیما شدم. ۷ ساعت بعد رسیدم کره. نامجون برام لوکیشن فرستاده بود. نگاه کردم دیدم لوکیشن خونه ی کوکه پس تاکسی گرفتم و رفتم. جلوی در خونه رسیدم خواستم زنگ بزنم منصرف شدم. خواستم برگردم دیدم تهیونگ و جی هوپ همراه زناشون اومدن
تهیونگ و جی هوپ: اوه آقای.ت سلام به موقع اومدی
زانشون هم سلام کردن و با هم رفتیم داخل. بقیه ی اعضا و کوک رو مبل نشسته بودن که با صدای سلام تهیونگ و جی هوپ به طرف من برگشتن. کوک سرش پایین بود و سلام گفت اما وقتی سرشو آورد بالا و من دید شکه شد و به پته پته افتاد. با شتاب به سمتم اومد و جلوم زانو زد. بغض داشت وگفت
کوک:ا.ت منو ببخش من اشتباه کردم خواهش میکنم یه فرصت دیگه به من بده قول میدم همه چیو جبران کنم. قول میدم هر کار بخوای برات میکنم. از وقتی تو رفتی دیگه هر روز برام زهره ماره لیا یه هوس بود اما تو برام مثل جونم برام با ارزشی لطفا هق...هق.... برگرد.
part8
ا.ت ویو: راستش وقتی اشک های کوک رو دیدم تحمل نکردم نشستم بغلش کردم و گریم گرفت
ا.ت:کوک می بخشمت فقط دیگه همچین کاری با قلبم نکن
(کوک خوشحال میشه و ا.ت رو بلند میکنه و تو بغلش فشار میده.)
( اعضا هم وقتی اینو دیدن به کوک و ا.ت به خاطر آشتی کردنشون تبریک میگن و بعد هم رفتن خونه هاشون)
به محض اینکه در بسته شد.......
کوک ا.ت رو به دیوار می چسبونه و ل.باش رو وحش.یانه می م.کید. ا.ت می دونست اگه همکاری نکنه کوک بد تر میکنه پش همراهیش کردم. بعد از دو مین از هم جدا شدن.
(ا.ت عین گوجه سرخ شده)
کوک: تک خنده ای کرد و گفت دلم براشون تنگ شده بود
ا.ت لبخند میزنه
ا.ت ویو: از اونجایی که ساعت ۹ شب رسیده بودم کره و الان ساعت ۱۱و نیم شده بود به کوک گفتم بریم بخوابیم.
کوک:بریم
(منحرفان فقط یک خواب ساده)
ویو یک هفته بعد از زبان راوی= کوک دوباره از ا.ت خواستگاری میکنه و ازدواج کردن با هم.
ویو سه سال بعد از زبان راوی= جونگ کوک و ا.ت صاحب یه پسر و یه دختر کوچولو خوشگل و سالم شدن و به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن.
The end
۱۳.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.