سرنوشت
#سرنوشت
#Part۴۶
از پارکینگ اومدیم بیرون روی یکی از نیمکتای کنار پارکینگ نشستیم سکوتی بینمون حاکم بود تا اینکه تهیونگ لب زد
ــ موضوع از 15سال پیش شروع شد که بابام میخاست منو برای تحصیل بفرسته امریکا ولی من نمیخاستم برم کسو اونجا نمیشناختم بزور وادارم کرد برم اون دلش میخاست من جراح مغز بشم ولی من طراحی رو ترجیح میدادم خیلی باهام مخالفت میکرد حتی تا چند ماه حساب های بانکیمو بست من مجبور بودم هم درس بخونم هم کار نیمه وقت انجام بدم خوبیش این بود مامانم همیشه پشتم بود و حمایتم میکرد وقتی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم قصد داشتم برگردم کره و برا خودم یه شرکت بزنم خداروشکر با کمکای مادرم تونستم یه شرکت کوچیک بزنم تو این سالها فقط پشت و پناهم مادرم بود بابام برای تاسیس شرکت یک قرونم بهم نداد این پنجاه درصد سهام شرکت مال منه چهل درصدش برا مامانم و فقط 10درصد برا پدر بوراس میبینی که ازون شرکت کوچیک به اینجا رسیدیم الانم بعد از 15سال بیادش اومده پسری داره میخاد من با بورا ازدواج کنم
سوالی ازش پرسیدم
.: این شرکت که مال خودتونه پس چرا گفتین شرکتتون مال خودتون؟
اهی کشیدو ادامه داد
ــ داشت بهم رشوه میداد که اگ با بورا ازدواج کنم شرکتی که تو نیویورک داره و میده به من ولی من نه شرکتشو میخام نه میخام با بورا ازدواج کنم هیچکس هم نمیتونه منو مجبور به این کار کنه
ازینکه الان فهمیده بودم نمیخاد با بورا ازدواج کنه یکم خیالم راحت شد ولی ته دلم از باباش میترسیدم درسته مامانش پشتشه ولی بازم یه کوچولو میترسم فقط چرا داش ایناروبمن میگفت برا همین گفتم
.: چرا اینارو بمن میگین
یکم مکث مردو گفت
ــ اخه کسیو ندارم باهاش حرف بزنم درسته کوک و جیمین هستن ولی هیچوقت دلم نمیخاست این چیزارو بدونن و اینکه یه حس اعتماد خیلی قوی بهت دارم انگار مطمئنم هر اتفاقیم بیوفته اینارو به هیشکی نمیگی
منکه الان حسابی خر کیف شده بودم و از یطرفم حرفاش بهم حس ارامش میداد خدایی کیف کردم دم مامان تهیونگ گرم یعنی اگه مامان منم بود نمیزاشت این اتفاقا برام بیوفته یعنی میتونستم کنکور بدمو درس بخونم مطمئنم که اگه مامانم زنده بود من الان بجای کار کردن باید میرفتم دانشگاه ولی حیف
با صدای تهیونگ رشته افکارم پاره شد
ــ کجایی به چی فک میکنی
.: با خودم فک میکردم که چقد مادرتون هواتونو داشته و در هر شرایطی کنارتون بوده یعنی اگه مامان منم بود همینکارارو برام میکرد
مگه مادرت کجاس؟....
#Part۴۶
از پارکینگ اومدیم بیرون روی یکی از نیمکتای کنار پارکینگ نشستیم سکوتی بینمون حاکم بود تا اینکه تهیونگ لب زد
ــ موضوع از 15سال پیش شروع شد که بابام میخاست منو برای تحصیل بفرسته امریکا ولی من نمیخاستم برم کسو اونجا نمیشناختم بزور وادارم کرد برم اون دلش میخاست من جراح مغز بشم ولی من طراحی رو ترجیح میدادم خیلی باهام مخالفت میکرد حتی تا چند ماه حساب های بانکیمو بست من مجبور بودم هم درس بخونم هم کار نیمه وقت انجام بدم خوبیش این بود مامانم همیشه پشتم بود و حمایتم میکرد وقتی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم قصد داشتم برگردم کره و برا خودم یه شرکت بزنم خداروشکر با کمکای مادرم تونستم یه شرکت کوچیک بزنم تو این سالها فقط پشت و پناهم مادرم بود بابام برای تاسیس شرکت یک قرونم بهم نداد این پنجاه درصد سهام شرکت مال منه چهل درصدش برا مامانم و فقط 10درصد برا پدر بوراس میبینی که ازون شرکت کوچیک به اینجا رسیدیم الانم بعد از 15سال بیادش اومده پسری داره میخاد من با بورا ازدواج کنم
سوالی ازش پرسیدم
.: این شرکت که مال خودتونه پس چرا گفتین شرکتتون مال خودتون؟
اهی کشیدو ادامه داد
ــ داشت بهم رشوه میداد که اگ با بورا ازدواج کنم شرکتی که تو نیویورک داره و میده به من ولی من نه شرکتشو میخام نه میخام با بورا ازدواج کنم هیچکس هم نمیتونه منو مجبور به این کار کنه
ازینکه الان فهمیده بودم نمیخاد با بورا ازدواج کنه یکم خیالم راحت شد ولی ته دلم از باباش میترسیدم درسته مامانش پشتشه ولی بازم یه کوچولو میترسم فقط چرا داش ایناروبمن میگفت برا همین گفتم
.: چرا اینارو بمن میگین
یکم مکث مردو گفت
ــ اخه کسیو ندارم باهاش حرف بزنم درسته کوک و جیمین هستن ولی هیچوقت دلم نمیخاست این چیزارو بدونن و اینکه یه حس اعتماد خیلی قوی بهت دارم انگار مطمئنم هر اتفاقیم بیوفته اینارو به هیشکی نمیگی
منکه الان حسابی خر کیف شده بودم و از یطرفم حرفاش بهم حس ارامش میداد خدایی کیف کردم دم مامان تهیونگ گرم یعنی اگه مامان منم بود نمیزاشت این اتفاقا برام بیوفته یعنی میتونستم کنکور بدمو درس بخونم مطمئنم که اگه مامانم زنده بود من الان بجای کار کردن باید میرفتم دانشگاه ولی حیف
با صدای تهیونگ رشته افکارم پاره شد
ــ کجایی به چی فک میکنی
.: با خودم فک میکردم که چقد مادرتون هواتونو داشته و در هر شرایطی کنارتون بوده یعنی اگه مامان منم بود همینکارارو برام میکرد
مگه مادرت کجاس؟....
۱۹.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.