تلخ و شیرین(پارت ۳۳)
ارسلان:نیکا آروم شو الان و بت میگم
نیکا:بگو
ارسلان:بابا دیانا اینجا بود رفت حمام لباساش اینجا
موند
نیکا:ارسلان با دختره چیکار کردی اذیتش که نکردی؟
ارسلان:نه بابا
نیکا:خب باشه من برم
ارسلان:عصری من میرم خونه مهراب
نیکا:باشه
ارسلان:منم برم بخوابم
.......
ارسلان:بیدار شدم به مهراب زنگ زدم گفتم بیاد بریم بیرون چون حوصله نداشتم برم خونشون
مهراب:اوکی دادم و لباس پوشیدم و به ارسلان گفتم که دخترا هم بیان
ارسلان:به دیانا زنگ زدم
دیانا:الو
ارسلان:سلام عشقم
دیانا:سلام
ارسلان:چطوری بهتری؟
دیانا:آره
ارسلان:میای بریم بیرون
دیانا:با کی
ارسلان:مهراب مهشاد
دیانا:اوکی
نیکا:بگو
ارسلان:بابا دیانا اینجا بود رفت حمام لباساش اینجا
موند
نیکا:ارسلان با دختره چیکار کردی اذیتش که نکردی؟
ارسلان:نه بابا
نیکا:خب باشه من برم
ارسلان:عصری من میرم خونه مهراب
نیکا:باشه
ارسلان:منم برم بخوابم
.......
ارسلان:بیدار شدم به مهراب زنگ زدم گفتم بیاد بریم بیرون چون حوصله نداشتم برم خونشون
مهراب:اوکی دادم و لباس پوشیدم و به ارسلان گفتم که دخترا هم بیان
ارسلان:به دیانا زنگ زدم
دیانا:الو
ارسلان:سلام عشقم
دیانا:سلام
ارسلان:چطوری بهتری؟
دیانا:آره
ارسلان:میای بریم بیرون
دیانا:با کی
ارسلان:مهراب مهشاد
دیانا:اوکی
۴.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.