"چشمهاتو ببند، باز نکنیا ..."
"چشمهاتو ببند، باز نکنیا ..."
خندیدم و دستهامو گرفتم جلوی صورتم، گفت "پدرسوخته میدونی عاشق این خنده هاتم."
دوباره خندیدم و گفتم "لوس نشو، زود باش." ایستاده بود جلوی صورتم، بهم نزدیک بود، از صدای نفس هاش میفهمیدم. قلبم داشت توی سینه میکوبید، دلم میخواست زودتر چشمهامو باز کنم...
ساکت بود و من کنجکاو که چه اتفاقی قراره بیافته، بهش گفتم "چیکار میخوای بکنی؟ مُردم از فضولی."
گفت "توروخدا صبر کن، میخوام باهات حرف بزنم."
یه لحظه ساکت شد و با صدای محکمی گفت "شهرزاد"
هرموقع اینجوری صدام میکرد میدونستم که میخواد حرف مهمی بزنه و به همه ی توجه من نیاز داره، با همون لبخندی که داشتم گفتم "جانِ شهرزاد؟"
نفسش رو داد بیرون و شروع کرد :
" کاش من رو ببخشی، از عذاب وجدان دارم میمیرم، نه شب خواب دارم و نه روز زندگی. توی سرم هزارهزار فکر میره و میاد و نمیتونم به هیچ چیزی حتی کامل فکر کنم. زندگیم روی هوا مونده، وجودت رو کم دارم، عادت کردم که پشتم باشی، عادت کردم که حمایتم کنی، عادت کردم که هرکاری رو با تو انجام بدم، نمیتونم بدونِ تو زندگی کنم. همه ی جونم شده دلتنگی، همه ی فکرم شده راضی کردنِ تو به بخشش، همه ی فکرم شده جبرانِ اشتباهاتم ...
تو بزرگی، تو میتونی از اشتباهاتم بگذری، تو میتونی بهم فرصت بدی. فقط همین یکبار، قول میدم، قولِ مردونه که از فرصتم بهترین استفاده رو بکنم، قول میدم یجوری جبران کنم که خیلی زود همه ی این روزها یادت بره. یجوری جبران کنم که اگه روزی هم اتفاقی یادشون افتادی خنده ات بگیره. خواهش میکنم شهرزاد ..."
عجیب بود که هنوز داشتم لبخند میزدم، دستهامو از جلوی صورتم برداشتم و گفتم "چشمهام رو باز کنم؟" صدایی نبود، جوابی نیومد، نفسم رو دادم بیرون و چشمهام رو باز کردم. اولین چیزی که دیدم سفیدیه سقفِ اتاق بود و بعد از چند ثانیه فهمیدم خواب میدیدم ...
با دستم دنبال دستش کنارم روی تخت گشتم و یادم اومد که کنارم نیست، قلبم برای چندمین بار توی این چندروز تیر کشید، گوشیمو برداشتم، چشمهام رو بستم و سعی کردم به هیچ چیز فکر نکنم. یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به نوشتن "پایه ای بریم پارک وی چایی بخوریم؟میدونم بیداری." و بدون مکث فرستادم واسش. بلند شدم برم یه قرص بخورم تا معده ام آروم بشه که صدای اس ام اس گوشیم اومد "زود حاضرشو، دارم راه میافتم." دوباره خنده اومد روی صورتم، کاش پشیمون نشم که بخشیدمش...
خندیدم و دستهامو گرفتم جلوی صورتم، گفت "پدرسوخته میدونی عاشق این خنده هاتم."
دوباره خندیدم و گفتم "لوس نشو، زود باش." ایستاده بود جلوی صورتم، بهم نزدیک بود، از صدای نفس هاش میفهمیدم. قلبم داشت توی سینه میکوبید، دلم میخواست زودتر چشمهامو باز کنم...
ساکت بود و من کنجکاو که چه اتفاقی قراره بیافته، بهش گفتم "چیکار میخوای بکنی؟ مُردم از فضولی."
گفت "توروخدا صبر کن، میخوام باهات حرف بزنم."
یه لحظه ساکت شد و با صدای محکمی گفت "شهرزاد"
هرموقع اینجوری صدام میکرد میدونستم که میخواد حرف مهمی بزنه و به همه ی توجه من نیاز داره، با همون لبخندی که داشتم گفتم "جانِ شهرزاد؟"
نفسش رو داد بیرون و شروع کرد :
" کاش من رو ببخشی، از عذاب وجدان دارم میمیرم، نه شب خواب دارم و نه روز زندگی. توی سرم هزارهزار فکر میره و میاد و نمیتونم به هیچ چیزی حتی کامل فکر کنم. زندگیم روی هوا مونده، وجودت رو کم دارم، عادت کردم که پشتم باشی، عادت کردم که حمایتم کنی، عادت کردم که هرکاری رو با تو انجام بدم، نمیتونم بدونِ تو زندگی کنم. همه ی جونم شده دلتنگی، همه ی فکرم شده راضی کردنِ تو به بخشش، همه ی فکرم شده جبرانِ اشتباهاتم ...
تو بزرگی، تو میتونی از اشتباهاتم بگذری، تو میتونی بهم فرصت بدی. فقط همین یکبار، قول میدم، قولِ مردونه که از فرصتم بهترین استفاده رو بکنم، قول میدم یجوری جبران کنم که خیلی زود همه ی این روزها یادت بره. یجوری جبران کنم که اگه روزی هم اتفاقی یادشون افتادی خنده ات بگیره. خواهش میکنم شهرزاد ..."
عجیب بود که هنوز داشتم لبخند میزدم، دستهامو از جلوی صورتم برداشتم و گفتم "چشمهام رو باز کنم؟" صدایی نبود، جوابی نیومد، نفسم رو دادم بیرون و چشمهام رو باز کردم. اولین چیزی که دیدم سفیدیه سقفِ اتاق بود و بعد از چند ثانیه فهمیدم خواب میدیدم ...
با دستم دنبال دستش کنارم روی تخت گشتم و یادم اومد که کنارم نیست، قلبم برای چندمین بار توی این چندروز تیر کشید، گوشیمو برداشتم، چشمهام رو بستم و سعی کردم به هیچ چیز فکر نکنم. یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به نوشتن "پایه ای بریم پارک وی چایی بخوریم؟میدونم بیداری." و بدون مکث فرستادم واسش. بلند شدم برم یه قرص بخورم تا معده ام آروم بشه که صدای اس ام اس گوشیم اومد "زود حاضرشو، دارم راه میافتم." دوباره خنده اومد روی صورتم، کاش پشیمون نشم که بخشیدمش...
۵.۵k
۰۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.