خون اشام ورژن عاشق♡
فصل ۲
پارت ۱
ات آروم آروم داشت خون میخورد ک یاد تهیونگ افتاد و همزمان با خودن خون اشکاش راهشون رو روی گونه هاش پیدا میکردن و خاطراتش با تهیونگ براش مرور میشدند ولی ب زودی قرار بود ب پایان برسه تمام این درد ها و این اشک ها ولی کی قراره تموم شع خودشم گیج بود ولی ب عشقش ایمان داشت ب تهیونگ امید داشت ک قراره بیاد دنبالش
بلاخره ات آنقدر با خودش کلنجار رفت تا خوابش برد
...................
تهیونگ ویو
دلم برای ات تنگ شده بود و میتونستم صدای افکارشو بشنوم چون من و ات یکی شده بودیم(بچه ها این یکی شدن با اون یکی شدن فرق داره منظورش شاه و ملکه بودنشونه)
و من از بچگیِ ات مراقبش بودم و برام عادت شده بود شبا از پشت پنجره ی اتاقش اون رو تماشا کنم ک داره موهاش رو ک تا مچ پاش بود رو می بست ولی با اینهمه ک عاشقش بودم دقیقا لحظه ای ک همچی باب میلم بود همشخراب شد نابود شد ولی نمیزارم اینجوری بمونه حیف ک تا ات نخواد و گردنبند رو بد نداره نمیتونم برم پیشش....اعهه تهیونگ این چیه رو صورتت..اشک..بخاطر ی انسان..ات چی داشتی ک ی تنه دیوونه ام کردی ؟(ات های عزیز بگویید ببینم چی داشتید)
..........................
ات ویو
با درد گردنم بیدار شدم و دیدم ک روی مبل خوابم برده و دسته ی مبل هم خیسه دیگه برام عادت شده بود ک جایی ک سرم رو روش گذاشتم خیس باشه وایییی ساعت چندههه با هول ب ساعت نگاه کردم ۷ بود سریع از جام بلند شدم و ب سمت اتاق قدم برداشتم و در کمدم رو باز کردم یه لباس مشکی برداشتم و پوشیدم و از اسپری رنگ موقت ب آخر موهام زدم و یه ارایش ملایم کردم خواستم روژم رو بزنم ک با دیدن دندونام یاد تهیونگ افتادم ک وقتی می بوسیدم ل....ب......م ب دندوناش برخورد میکرد ولی ات خودتو جمع کن و بغضمو قورت دادم و ب گروه اصلی شرکتم زنگ زدم ک بیان قلعه ی متروکه ی خون اشام ها و وقتی رسیدن واردش نشن تا خودم بیام
بعد چند مین با آخرین نگاه توی آینه ب خورم ب بیرون رفتم اونقدری صب خون خورده بودم ک نیاز نبود با خودم خون ببرم و سوار ماشینم شدم و راه افتادم ک ضبط ماشین رو ک رکی رادیو بود صداش در اومد ک میگفت:..........
بای تا پارت بعد عشخام♡
پارت ۱
ات آروم آروم داشت خون میخورد ک یاد تهیونگ افتاد و همزمان با خودن خون اشکاش راهشون رو روی گونه هاش پیدا میکردن و خاطراتش با تهیونگ براش مرور میشدند ولی ب زودی قرار بود ب پایان برسه تمام این درد ها و این اشک ها ولی کی قراره تموم شع خودشم گیج بود ولی ب عشقش ایمان داشت ب تهیونگ امید داشت ک قراره بیاد دنبالش
بلاخره ات آنقدر با خودش کلنجار رفت تا خوابش برد
...................
تهیونگ ویو
دلم برای ات تنگ شده بود و میتونستم صدای افکارشو بشنوم چون من و ات یکی شده بودیم(بچه ها این یکی شدن با اون یکی شدن فرق داره منظورش شاه و ملکه بودنشونه)
و من از بچگیِ ات مراقبش بودم و برام عادت شده بود شبا از پشت پنجره ی اتاقش اون رو تماشا کنم ک داره موهاش رو ک تا مچ پاش بود رو می بست ولی با اینهمه ک عاشقش بودم دقیقا لحظه ای ک همچی باب میلم بود همشخراب شد نابود شد ولی نمیزارم اینجوری بمونه حیف ک تا ات نخواد و گردنبند رو بد نداره نمیتونم برم پیشش....اعهه تهیونگ این چیه رو صورتت..اشک..بخاطر ی انسان..ات چی داشتی ک ی تنه دیوونه ام کردی ؟(ات های عزیز بگویید ببینم چی داشتید)
..........................
ات ویو
با درد گردنم بیدار شدم و دیدم ک روی مبل خوابم برده و دسته ی مبل هم خیسه دیگه برام عادت شده بود ک جایی ک سرم رو روش گذاشتم خیس باشه وایییی ساعت چندههه با هول ب ساعت نگاه کردم ۷ بود سریع از جام بلند شدم و ب سمت اتاق قدم برداشتم و در کمدم رو باز کردم یه لباس مشکی برداشتم و پوشیدم و از اسپری رنگ موقت ب آخر موهام زدم و یه ارایش ملایم کردم خواستم روژم رو بزنم ک با دیدن دندونام یاد تهیونگ افتادم ک وقتی می بوسیدم ل....ب......م ب دندوناش برخورد میکرد ولی ات خودتو جمع کن و بغضمو قورت دادم و ب گروه اصلی شرکتم زنگ زدم ک بیان قلعه ی متروکه ی خون اشام ها و وقتی رسیدن واردش نشن تا خودم بیام
بعد چند مین با آخرین نگاه توی آینه ب خورم ب بیرون رفتم اونقدری صب خون خورده بودم ک نیاز نبود با خودم خون ببرم و سوار ماشینم شدم و راه افتادم ک ضبط ماشین رو ک رکی رادیو بود صداش در اومد ک میگفت:..........
بای تا پارت بعد عشخام♡
۳.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.