خون اشام ورژن عاشق ♡
فصل ۲
پارت ۱
ک داشت میگفت:نشانه های بیشتری از وجود خون اشام ها ی دیگ ک هنوز زنده هستن پیدا کردیم
هع زندگیع منو خراب کردن منو از عشقم جدا کردن حالا هم نشانه پیدا کردیم میخوام پیدا نکنید زنیکه میمون
بلاخره بعد ۱ ساعت ب قلعه رسیدم و دیدم هنوز زیر گروه هام نیومد و از این فرست استفاده کردم و خودن رو ب داخل قلعه رسوندم و ب اتاقی ک مال من و تهیونگ بود رفتم خداروشکر قفلش جوری بود ک فقط من و تهیونگ میتونستیم بازش کنیم بازش کردم و وارد اتاق شدم و نشستم سر تخت و ب اتاق نگاهی انداختم ک با یکی از لباسای تهیونگ مواجه شدم ک هنوز عطر تهیونگ داخلش بود نزدیک بود گریم بگیره ک ب خودم گفتم هعی دختر ت اومدی زندگیتو نجات بدی جدی باش و لباس رو تا زدم و درون کیفم گذاشتم ولی قبلش لباسش رو جلویی بینیم گرفتم و نفس عمیقی توش کشیدم ک دیدم گوشیم زنگ خورد زیر گروه هام بودن ک میگفتن رسیدن دم در و برای اینکه دس ب سرشون کنم گفتم بیرون بمونید من احساس میکنم یکی داخل قلعه هس ک متوجه افتادن گوشی و صدای ماشینا شدم هع بزدلا فرار کردن از روی تخت بلند شدم و دنبال گردنبند میگشتم ک یادم افتاد گذاشته بودمش داخل کشوی زیر تلوزیونی و با دو سمت اونجا رفتم و با استرس در کشو رو باز کردم ک دیدم گردنبند مرتب سر جاشه و سریع گردنبند رو برداشتم و اسم تهیونگ رو داد زدم و همراه با داد زدن اسمش حرفای توی دلمم بلند بلند میگفتم ک زیر مشامم عطر تهیونگ پیچید و دوتا دست از پشت دورم حلقه شد واییی خدایاا ته ته من برگشته بود
،،،،،،،،،،،،،،،،
تهیونگ ویو
داشتم با حسرت ب خاطرات خودم و ات فکر میکردم و ناخونامو میجوییدم و دستمو گاز میگرفتم ک شنیدم ات داره صدام میکنه و بلند بلند داره گریه میکنه یهو پشت سرش زاهر شدم ولی حرفی نزدم و از پشت بغلش کردم و داشتم از بغلی ک سال ها ازم دور بود لذت میبردم ک دیدم دستاشو گذاشت رو دستام دستای کوچولوش واییی خدا تحملم تاق شده دیگه چرخوندمشو......ل...ب...ا..م رو ل...ب...ا...ش..گذاشتم و آروم مک زدم ک تعم اشک رو احساس کردم ات هنوز تو شک بود و داشت اشک میریخت دست از ...ل...ب...ا...ش کشیدم ک با خوش حالی پرید بغلم و پاهاشو دورم قفل کرد و منم چرخوندمشو باهم افتادیم روی تخت ک ات گفت:........
با بای گوگولیام تا پارت بعد
پارت ۱
ک داشت میگفت:نشانه های بیشتری از وجود خون اشام ها ی دیگ ک هنوز زنده هستن پیدا کردیم
هع زندگیع منو خراب کردن منو از عشقم جدا کردن حالا هم نشانه پیدا کردیم میخوام پیدا نکنید زنیکه میمون
بلاخره بعد ۱ ساعت ب قلعه رسیدم و دیدم هنوز زیر گروه هام نیومد و از این فرست استفاده کردم و خودن رو ب داخل قلعه رسوندم و ب اتاقی ک مال من و تهیونگ بود رفتم خداروشکر قفلش جوری بود ک فقط من و تهیونگ میتونستیم بازش کنیم بازش کردم و وارد اتاق شدم و نشستم سر تخت و ب اتاق نگاهی انداختم ک با یکی از لباسای تهیونگ مواجه شدم ک هنوز عطر تهیونگ داخلش بود نزدیک بود گریم بگیره ک ب خودم گفتم هعی دختر ت اومدی زندگیتو نجات بدی جدی باش و لباس رو تا زدم و درون کیفم گذاشتم ولی قبلش لباسش رو جلویی بینیم گرفتم و نفس عمیقی توش کشیدم ک دیدم گوشیم زنگ خورد زیر گروه هام بودن ک میگفتن رسیدن دم در و برای اینکه دس ب سرشون کنم گفتم بیرون بمونید من احساس میکنم یکی داخل قلعه هس ک متوجه افتادن گوشی و صدای ماشینا شدم هع بزدلا فرار کردن از روی تخت بلند شدم و دنبال گردنبند میگشتم ک یادم افتاد گذاشته بودمش داخل کشوی زیر تلوزیونی و با دو سمت اونجا رفتم و با استرس در کشو رو باز کردم ک دیدم گردنبند مرتب سر جاشه و سریع گردنبند رو برداشتم و اسم تهیونگ رو داد زدم و همراه با داد زدن اسمش حرفای توی دلمم بلند بلند میگفتم ک زیر مشامم عطر تهیونگ پیچید و دوتا دست از پشت دورم حلقه شد واییی خدایاا ته ته من برگشته بود
،،،،،،،،،،،،،،،،
تهیونگ ویو
داشتم با حسرت ب خاطرات خودم و ات فکر میکردم و ناخونامو میجوییدم و دستمو گاز میگرفتم ک شنیدم ات داره صدام میکنه و بلند بلند داره گریه میکنه یهو پشت سرش زاهر شدم ولی حرفی نزدم و از پشت بغلش کردم و داشتم از بغلی ک سال ها ازم دور بود لذت میبردم ک دیدم دستاشو گذاشت رو دستام دستای کوچولوش واییی خدا تحملم تاق شده دیگه چرخوندمشو......ل...ب...ا..م رو ل...ب...ا...ش..گذاشتم و آروم مک زدم ک تعم اشک رو احساس کردم ات هنوز تو شک بود و داشت اشک میریخت دست از ...ل...ب...ا...ش کشیدم ک با خوش حالی پرید بغلم و پاهاشو دورم قفل کرد و منم چرخوندمشو باهم افتادیم روی تخت ک ات گفت:........
با بای گوگولیام تا پارت بعد
۴.۴k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.