برده part
﴿ برده ﴾ part 18
فلش بک ؟...
گوشی رو برداشت و بعد از چک کردن لوکیشن یون مادر جونگ کوک زیر لبی با خودش زمزمه کرد : خوبه میره خرید لازم نیست توی این هوای سرد برم دنبالش اون دور دورا اول باید دل مادرش رو به دست بیارم بعدش میتونم به خودش برسم
آپارتمانش وسط شهر قرار داشت پس خیلی زود همون مکان لباس رو پیدا کرد با پیاده شدن از ماشین وارده بوتیک شد
نگاهی به اطراف کرد هیچ جا اون زن رو نمیدید اما یه سول دختر آروم و خونسردی بود چهره ظریف و ملایمی داشت دقیقا همین خصوصیاتش زیباییش را تکمیل میکرد،
به آرومی قدم برداشت سمته لباس های شیک و لوکسی که در آنجا قرار داشتن یکی یکی لباس ها رو نگاه میکرد تا اینکه پرسنلی به سمتش آمد و با خوش رویی گفت : خوش اومدین چطور میتونم کمکتون کنم
یه سول با لحن بسیار عالی و خانومانه ای جواب داد : خیلی ممنونم هر وقت چیزی میخواستم صداتون میزنم
پرسنل چشمی گفت و راهی شد درحین گشتن در لباس های زیبا و شیک لحظه ای یون رو از دور دید خنده ای کرد و به سمتش رفت، درحالیکه از کنارش رد میشد از قصد خودش رو زد بهش ولی خیلی زود با محترمی نجوا کرد : اوه زخمی که نشدین معذرت میخواهم ندیدمتون
یون : اشکالی نداره دخترم چیزیم نشد تو حالت خوبه
یه سول : آره حال من خوبه خیلی معذرت میخوام خوردم بهتون نه که تازه اومدم کره خیلی آشنا نیستم
یون : آره منم قبلاً اینجا ندیدمت دخترم
یه سول لبخندی زد و گفت : من خیلی خوشحال میشم تا بیشتر باهاتون آشنا بشم
حال.....
جیمین ابرو بالا کشید و روبه یه سول گفت : خوش اومدی
یه سول: خیلی ممنونم
هویون نیم نگاهی به نایون که مثله همیشه با غرور و نفر به همه نشسته بود کرد بلافاصله روبه یه سول نجوا کرد : خوش اومدی. امیدوارم تجربهت اینجا بهتر از تجربهای باشه که صاحبش برای بقیه ساخته
نایون عصبی نگاهش کرد تا اینکه صدای جیمین باعث شکستن سکوت سنگین آن فضا شد : خوب بهتره با مهمون مون آشنا بشیم مگه نه
هویون بدون حرفی کوله ای که در دستش بود با به دوش اش انداخت و یه سوی پله ها رفت جیمین با نشستن در کنار مادرش شروع به صحبت کردن نمود،
فلش بک ؟...
گوشی رو برداشت و بعد از چک کردن لوکیشن یون مادر جونگ کوک زیر لبی با خودش زمزمه کرد : خوبه میره خرید لازم نیست توی این هوای سرد برم دنبالش اون دور دورا اول باید دل مادرش رو به دست بیارم بعدش میتونم به خودش برسم
آپارتمانش وسط شهر قرار داشت پس خیلی زود همون مکان لباس رو پیدا کرد با پیاده شدن از ماشین وارده بوتیک شد
نگاهی به اطراف کرد هیچ جا اون زن رو نمیدید اما یه سول دختر آروم و خونسردی بود چهره ظریف و ملایمی داشت دقیقا همین خصوصیاتش زیباییش را تکمیل میکرد،
به آرومی قدم برداشت سمته لباس های شیک و لوکسی که در آنجا قرار داشتن یکی یکی لباس ها رو نگاه میکرد تا اینکه پرسنلی به سمتش آمد و با خوش رویی گفت : خوش اومدین چطور میتونم کمکتون کنم
یه سول با لحن بسیار عالی و خانومانه ای جواب داد : خیلی ممنونم هر وقت چیزی میخواستم صداتون میزنم
پرسنل چشمی گفت و راهی شد درحین گشتن در لباس های زیبا و شیک لحظه ای یون رو از دور دید خنده ای کرد و به سمتش رفت، درحالیکه از کنارش رد میشد از قصد خودش رو زد بهش ولی خیلی زود با محترمی نجوا کرد : اوه زخمی که نشدین معذرت میخواهم ندیدمتون
یون : اشکالی نداره دخترم چیزیم نشد تو حالت خوبه
یه سول : آره حال من خوبه خیلی معذرت میخوام خوردم بهتون نه که تازه اومدم کره خیلی آشنا نیستم
یون : آره منم قبلاً اینجا ندیدمت دخترم
یه سول لبخندی زد و گفت : من خیلی خوشحال میشم تا بیشتر باهاتون آشنا بشم
حال.....
جیمین ابرو بالا کشید و روبه یه سول گفت : خوش اومدی
یه سول: خیلی ممنونم
هویون نیم نگاهی به نایون که مثله همیشه با غرور و نفر به همه نشسته بود کرد بلافاصله روبه یه سول نجوا کرد : خوش اومدی. امیدوارم تجربهت اینجا بهتر از تجربهای باشه که صاحبش برای بقیه ساخته
نایون عصبی نگاهش کرد تا اینکه صدای جیمین باعث شکستن سکوت سنگین آن فضا شد : خوب بهتره با مهمون مون آشنا بشیم مگه نه
هویون بدون حرفی کوله ای که در دستش بود با به دوش اش انداخت و یه سوی پله ها رفت جیمین با نشستن در کنار مادرش شروع به صحبت کردن نمود،
- ۳.۱k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط