برده part
﴿ برده ﴾ 20 part
یون با مهربانی لب زد : بگو پسرم این خبر خوب رو
آری : یااا داداش زود باش بگو دیگه
جونگ کوک به یه سول چشم دوخت با نگاهش اون دختر رو خجالت زده کرد تا اینکه یه سول پایین نگاه کرد جونگ کوک با لبخند لب زد : انگار یاده تون رفته فردا شب سالگرد تأسیس شرکته برای همین جشن گرفته میشه
جیمین خنده جذابی کرد و گفت : یه همچین خبری رو الان میدن تا فردا باید آمادگی بگیریم مگه نه عزیزم
چشم به هویون دوخت هویون سریع اول نگاهی به همه کرد و بعد به جیمین این حد نزدیکی و صمیمیتی قلبش رو به تپش در می آورد ولی از نظر هویون عشق بهش اشتباه بود ولی هیچی این رو عوض نمیکرد که قلبش آن دختر با حرف های زیبای جیمین به لرزه در می آمد خیلی زود خودش رو جمع و جور کرد و گنگ گفت : درسته جیمی باید آماده بشیم حالا این مهمونیه جشن چیه میخواهی چه جوری باشه
جونگ کوک : نمیدونم هنوز بهش فکر نکردم
یه سول با کنار زدن موهایش نجوا کرد : من یه فکری دارم چطوره تم مهمونی قرمز باشه همه قرمز به پوشن
جونگ کوک : فکره خوبیه این دفعه همین روش رو پیش میریم
و این شد که بلاخره نایون به حرف آمد و با لحنی که کمتر از نیش مار نبود نجوا کرد : خوبه پس بهتره از این به بعد در مورد سره میز شام حرف نزنیم
جیمین با نیخشندی روبه مادرش گفت : مادر یه لباس قرمز بپوش بلند مثله پرنسس ها بپوش.. بعد از حرفش زد زیره خنده نایون چشمی چرخوند و چیزی نگفت...
در آن عمارت قانونی بود که بعد از خوردن شام همه به اتاق هایش میرفتند و حال که ساعت یازده شب بود سکوت سنگین فضای آن سالن بزرگ رو پر کرده بود و یه سول واقعا حوصلش سر رفته بود پس تصمیم گرفت از اتاق بره بیرون با عجز سر از اتاقش بیرون آورد سه اتاق دیگه بجز اتاق خودش در آن طبقه وجود داشت بی خبر از اینکه اون یه اتاق متعلق به جونگ کوک جیمین و هویونه قدم برداشت،
(وای خدایا چه عمارت بزرگی واسه خودش قصره ولی آدماش یه جوری هستن انگار دشمن هم هستن حالا کجا برم ... یعنی توی آخرین طبقه که به اتاقه اونجا چیه کاش برم اونجا) دختر کنجکاو داستان خیلی سریع سوار آسانسور شد و به طبقه آخر رفت همه جا تاریک بود
با بیرون رفتن از آسانسور جلوی درب آنها اتاقی که در آن طبقه قرار داشت ایستاد با خودش زمزمه کرد : یعنی اینجا چیه ...
یون با مهربانی لب زد : بگو پسرم این خبر خوب رو
آری : یااا داداش زود باش بگو دیگه
جونگ کوک به یه سول چشم دوخت با نگاهش اون دختر رو خجالت زده کرد تا اینکه یه سول پایین نگاه کرد جونگ کوک با لبخند لب زد : انگار یاده تون رفته فردا شب سالگرد تأسیس شرکته برای همین جشن گرفته میشه
جیمین خنده جذابی کرد و گفت : یه همچین خبری رو الان میدن تا فردا باید آمادگی بگیریم مگه نه عزیزم
چشم به هویون دوخت هویون سریع اول نگاهی به همه کرد و بعد به جیمین این حد نزدیکی و صمیمیتی قلبش رو به تپش در می آورد ولی از نظر هویون عشق بهش اشتباه بود ولی هیچی این رو عوض نمیکرد که قلبش آن دختر با حرف های زیبای جیمین به لرزه در می آمد خیلی زود خودش رو جمع و جور کرد و گنگ گفت : درسته جیمی باید آماده بشیم حالا این مهمونیه جشن چیه میخواهی چه جوری باشه
جونگ کوک : نمیدونم هنوز بهش فکر نکردم
یه سول با کنار زدن موهایش نجوا کرد : من یه فکری دارم چطوره تم مهمونی قرمز باشه همه قرمز به پوشن
جونگ کوک : فکره خوبیه این دفعه همین روش رو پیش میریم
و این شد که بلاخره نایون به حرف آمد و با لحنی که کمتر از نیش مار نبود نجوا کرد : خوبه پس بهتره از این به بعد در مورد سره میز شام حرف نزنیم
جیمین با نیخشندی روبه مادرش گفت : مادر یه لباس قرمز بپوش بلند مثله پرنسس ها بپوش.. بعد از حرفش زد زیره خنده نایون چشمی چرخوند و چیزی نگفت...
در آن عمارت قانونی بود که بعد از خوردن شام همه به اتاق هایش میرفتند و حال که ساعت یازده شب بود سکوت سنگین فضای آن سالن بزرگ رو پر کرده بود و یه سول واقعا حوصلش سر رفته بود پس تصمیم گرفت از اتاق بره بیرون با عجز سر از اتاقش بیرون آورد سه اتاق دیگه بجز اتاق خودش در آن طبقه وجود داشت بی خبر از اینکه اون یه اتاق متعلق به جونگ کوک جیمین و هویونه قدم برداشت،
(وای خدایا چه عمارت بزرگی واسه خودش قصره ولی آدماش یه جوری هستن انگار دشمن هم هستن حالا کجا برم ... یعنی توی آخرین طبقه که به اتاقه اونجا چیه کاش برم اونجا) دختر کنجکاو داستان خیلی سریع سوار آسانسور شد و به طبقه آخر رفت همه جا تاریک بود
با بیرون رفتن از آسانسور جلوی درب آنها اتاقی که در آن طبقه قرار داشت ایستاد با خودش زمزمه کرد : یعنی اینجا چیه ...
- ۳.۳k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط