Part5✨
Part5✨
ویو ا.ت
دلیل اینکاروشو نمیفهمیدم چه اسراری داره که باهام ازدواج کنه رفتیم تالار بعد از پرسجو های مادر و پدرم و همه بلخره عقد کردیم که قرار دادی داد بهم و امضاش کردم که مبادا بزنم زیر قولم هه فک کردن همه مثل اونن..
ویو یونگی ..
از دختر خوشم میومد با بقیه دخترا فرق داشت .. الان هر کسی بود بخاطر اینکه با من ازدواج کنه دندونشو میشکست(ادمینتونو میگه😂😄) ولی این انگار نه انگار بخاطر همین میخاستم بیشتر باهاش باشم حس خوبی بهم میاد و مجبورش کردم که ازدواج کنه .. مدونم الان ازم متنفره ولی خوب بلخره زمان همه چیرو عوض میکنه ..
ویو ا.ت ..
باهم رفتیم تالار و عقد کردیم و بعد از پرس و جو مامانم اینا اومدیم خونه یونگی..
ا.ت: خب من اینجا رو کاناپه میخابم تو برو تو اتاقت بخاب شب بخیرر..
یونگی: نچ .. بلند شو ببینم .. لازم نکرده اینجا بخابی ..
ا.ت: چرا نکنه تو میخای اینجا بخابی؟
یونگی: خیر بلند شو بیا تو اتاقمون ..
ا.ت:چیییی..نکنه انتظار داری باهات بیام تو ی اتاق بخابم مثل دوتا زوج .. خجالت نکنش ی راست بگو بیا بریم اونکارم انجام بدیم... چرا نمیفهمی من به اجبار باهات ازدواج کردم و میخاستم فرار کنم که تو سد راهم قرار گرفتی..
یونگی: اول اینکه تو زن منی و یادت نره که باید وظایفت رو بخوبی انجام بدی و دوم اینکه چرا که ن من که از خدامه با همسرم شب روباهاش باشمو تا صب زیرم ناله کنه .. و سومش اینکه تو اگ هم با اجبار ازدواج کردی کاریه ک شده دیگ نمیتونی کاری بکنی .. الانم انقدر غر نزن بیا بریم بالا بخابیم وگرنه خودم میبرمت بالا و اگ خودم ببرمت باید تا صب زیرم باشی پس اگ میخای خودت بیا باز تصمیم با خودتهه...
ویو ا.ت
دلیل اینکاروشو نمیفهمیدم چه اسراری داره که باهام ازدواج کنه رفتیم تالار بعد از پرسجو های مادر و پدرم و همه بلخره عقد کردیم که قرار دادی داد بهم و امضاش کردم که مبادا بزنم زیر قولم هه فک کردن همه مثل اونن..
ویو یونگی ..
از دختر خوشم میومد با بقیه دخترا فرق داشت .. الان هر کسی بود بخاطر اینکه با من ازدواج کنه دندونشو میشکست(ادمینتونو میگه😂😄) ولی این انگار نه انگار بخاطر همین میخاستم بیشتر باهاش باشم حس خوبی بهم میاد و مجبورش کردم که ازدواج کنه .. مدونم الان ازم متنفره ولی خوب بلخره زمان همه چیرو عوض میکنه ..
ویو ا.ت ..
باهم رفتیم تالار و عقد کردیم و بعد از پرس و جو مامانم اینا اومدیم خونه یونگی..
ا.ت: خب من اینجا رو کاناپه میخابم تو برو تو اتاقت بخاب شب بخیرر..
یونگی: نچ .. بلند شو ببینم .. لازم نکرده اینجا بخابی ..
ا.ت: چرا نکنه تو میخای اینجا بخابی؟
یونگی: خیر بلند شو بیا تو اتاقمون ..
ا.ت:چیییی..نکنه انتظار داری باهات بیام تو ی اتاق بخابم مثل دوتا زوج .. خجالت نکنش ی راست بگو بیا بریم اونکارم انجام بدیم... چرا نمیفهمی من به اجبار باهات ازدواج کردم و میخاستم فرار کنم که تو سد راهم قرار گرفتی..
یونگی: اول اینکه تو زن منی و یادت نره که باید وظایفت رو بخوبی انجام بدی و دوم اینکه چرا که ن من که از خدامه با همسرم شب روباهاش باشمو تا صب زیرم ناله کنه .. و سومش اینکه تو اگ هم با اجبار ازدواج کردی کاریه ک شده دیگ نمیتونی کاری بکنی .. الانم انقدر غر نزن بیا بریم بالا بخابیم وگرنه خودم میبرمت بالا و اگ خودم ببرمت باید تا صب زیرم باشی پس اگ میخای خودت بیا باز تصمیم با خودتهه...
۱۲.۸k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.