Part6✨
Part6✨
ا.ت: یاااا .. این بی انصافیهه
یونگی: شب بخیرررر!!
ا.ت: واسا اومدممم
(بدو بدو رفتم بالا وقتی رسیدم ب اتدق مشترکمون حالم بهم خورد یعنی چی همه جارو تزئین کرده بودن و خوشگل هه انگار قرار بود ی شب زفاف بشع..
ا.ت: وای کی اینارو درست کرده عجب خریه فک کرده قرار اینجا شب خوبی بشه برا ما..
یونگی: خب بد نیس که همچین شبی هم بشهه.
ا.ت: هه خیلی خنده دار بود من رفتم بخابم شب بخیر..
(رفتم رو تخت دور ترین نقطه خابیدم که با بالا پایین شدن تخت فهمیدم که اومد کنارم دراز کشیدم چشام داشت گرم میشد که دستشو دورم حلقه کرد و کشید سمت خودش و ناگهان هینی کشیدم..
ا.ت: ولم کن.. بزا بخابمم..
یونگی: بخاب .. کاریت ندارمم.. اگ تکون بخوری شب خوبی برات نمیشه پس ساکت باش و بخاب.
ا.ت: (ولی ا.ت لجباز تر ازاین حرفا بود هی تقلا میکرد و نمیزاشت شوگا بخابه که شوگا بلند شد و روش خیمه زد..
یونگی: خودت تنت میخارع بعدا از من شاکی نباش ک چرا اینکارو کردم..
ا.ت: چیکار.. ولم ک..( حرفش با قرار گرفتن لب های شوگا قطع شد و شوگا وحشی شده بود بیشتر میبوسیدش و تنش رو لمس میکرد ولی ا.ت همکاری نمیکرد و هی تقلا میکرد که باعث میشد خسته بشع و کار شوگا راحت شه .. بله اونشب تا خوده صب ا.ت زیر شوگا بود و شوگا مث وحشیا تلمبه میزد و هیچوقت هم از تن ا.ت خسته نمیشد.. بلکه بیشتر دلش میخاستش..
( بقیه اسمارت رو خودتون با ذهن منحرف تصور میکنین دیگ دستم درد میکنه نمیتونم بیشتر ازاین بنویسم..)
لایک یادتون نرههه+++
حمایت فراموش نشههه+++
ا.ت: یاااا .. این بی انصافیهه
یونگی: شب بخیرررر!!
ا.ت: واسا اومدممم
(بدو بدو رفتم بالا وقتی رسیدم ب اتدق مشترکمون حالم بهم خورد یعنی چی همه جارو تزئین کرده بودن و خوشگل هه انگار قرار بود ی شب زفاف بشع..
ا.ت: وای کی اینارو درست کرده عجب خریه فک کرده قرار اینجا شب خوبی بشه برا ما..
یونگی: خب بد نیس که همچین شبی هم بشهه.
ا.ت: هه خیلی خنده دار بود من رفتم بخابم شب بخیر..
(رفتم رو تخت دور ترین نقطه خابیدم که با بالا پایین شدن تخت فهمیدم که اومد کنارم دراز کشیدم چشام داشت گرم میشد که دستشو دورم حلقه کرد و کشید سمت خودش و ناگهان هینی کشیدم..
ا.ت: ولم کن.. بزا بخابمم..
یونگی: بخاب .. کاریت ندارمم.. اگ تکون بخوری شب خوبی برات نمیشه پس ساکت باش و بخاب.
ا.ت: (ولی ا.ت لجباز تر ازاین حرفا بود هی تقلا میکرد و نمیزاشت شوگا بخابه که شوگا بلند شد و روش خیمه زد..
یونگی: خودت تنت میخارع بعدا از من شاکی نباش ک چرا اینکارو کردم..
ا.ت: چیکار.. ولم ک..( حرفش با قرار گرفتن لب های شوگا قطع شد و شوگا وحشی شده بود بیشتر میبوسیدش و تنش رو لمس میکرد ولی ا.ت همکاری نمیکرد و هی تقلا میکرد که باعث میشد خسته بشع و کار شوگا راحت شه .. بله اونشب تا خوده صب ا.ت زیر شوگا بود و شوگا مث وحشیا تلمبه میزد و هیچوقت هم از تن ا.ت خسته نمیشد.. بلکه بیشتر دلش میخاستش..
( بقیه اسمارت رو خودتون با ذهن منحرف تصور میکنین دیگ دستم درد میکنه نمیتونم بیشتر ازاین بنویسم..)
لایک یادتون نرههه+++
حمایت فراموش نشههه+++
۲۴.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.