⭐ پارت۱۱/کما⭐
-کارم که تموم شد سریع برگشتم شرکت و لباسامو عوض کردم و یه راست رفتم بیمارستان . تو راه زنگ زدم به ته مو و خیلی مخفیانه و رمز دار ترس از اینکه خط هارو کنترل کنن فهموندم که دخلشو آوردم اونم به خودش گرفت و همون طوری جوابم و داد و گفت که فردا میره شرکت ولی خب من فردا شرکت نیستم چون مرخصی گرفتم و سپردمش به کوک.
وقتی رسیدم بیمارستان با اینکه صبح به این زودی بود پرستار با ذوقق اومد سمتم و چنان عشوه میرفت که حالم بهم خورد
پرستار:تهیونگ مشتلوق بده
تهیونگ:اولدنش که آقای کیم نه تهیونگ دومن سریع بنال ببینم آت حالش بهتر شده؟
پرستار :درسته ایشون خیلی خیلی بهتر شدن و شاید حتی به زودی بهوش بیان ولی خب هنوز اطمینان
-وقتی اینو شنیدم حتی منتظر تموم شدن حرفش نموندم و دویدم سمت اتاقش انگار رنگ به روش اومده بود .
حالا تقریبا یه ۲۰ دقیقه ای میگذشت که بالا سرش دعا میکردم.
#ات
من تو یه بدن دیگم؟برام عجیب بود ولی داشتم چشمامو باز میکردم.سرمو چرخوندم و با دیدن تهیونگ که داره دعا میکنه پشیمون شدم و حالا مطمئنم که بدن خودمه.چشمم دوباره به ساعت افتاد .ساعت ۵:۴۰ بود
تقریبا ۲ ساعت گذشته بود ولی چرا برام در عرض یه پلک زدن گذشت؟
نظرتون راجب فیک چیه؟🥲🤍
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.