Part ⁷⁵
Part ⁷⁵
دوروک: تروخدا آسیه چی میشه مگه ؟
آسیه:نه دوروک
دوروک: اگه منو دوست داری بزار بخرم
آسیه: دوست دارم ولی نه
دوروک:پس یعنی دوسم نداری
آسیه:اوفففف دوروک بگیر
دوروک: تو همراه بقیه برو منم میام
آسیه:باشه
دوروک میره توی فروشگاه و کلی لباس برای بچه میگیره هم دخترونه هم پسرونه
آسیه: دوروک؟
دوروک:جانم
آسیه:اینا چین؟
دوروک: لباس برای بچه😅
آسیه:😳 وااییییی دوروک من آخر از دست تو سکته میکنم مگه قرار نبود فقط اون یدونه لباس رو بخری ؟😠
دوروک:اما عشقم خیلی ناز بودن دلم نیومد نخرم
آسیه: اوفففف دوروک اوفففف
دوروک: عشقم اروم باش برای بچه خوب نیست
آسیه: دوروک تو اگه بفکر من و بچه بودی انقد حرصمو در نمیاوردی
دوروک:😂 بیا بریم بریم عشقم برات بستنی میخرم
آسیه:بستنی نمیخوام توت فرنگی میخوام
دوروک: باشه توت فرنگی هم میخرم بریم
عمر:اااااا بلاخره اومدن ، کجا بودین پسر
آسیه:از دوروک بپرس
دوروک: عمر بد کردم برای بچم لباس خریدم؟
عمر: واضح بگید ببینم چی شده؟
دوروک:من رفتم برای بچم لباس خریدم آسیه هم همش داره دعوا میکنه
آسیه: آخه یکی بهش بگه برای بچه ای که هنوز بدنیا نیومده و معلوم نیست پسره یا دختر لباس میخرن شما بگین؟
عمر: الله الله 😂
آسیه:عمر نخند میزنمتا
عمر:آروم باش آسیه چرا از وقتی ازدواج کردین انقد وحشی شدی؟
آسیه: ببین عمر اعصاب ندارم کاری نکن حرصمو سر اولجان خالی کنم
اولجان:😳به منه بدبخت چه ربطی داره همش سر من خالی میکنید
دوروک: عشقم اروم باش به حرف اینا گوش نکن بیا بریم برات بستنی بخرم
آسیه:باشه اما توت فرنگی هم باید بخری
دوروک: باشه باشه
هاریکا:یه بستنی هم برای من بگیر
دوروک:برای هیچکس جز آسیه نمیگیرم به عشقای عزیزتون بگید به من ربطی نداره
اولجان: واقعا که داداش یه بستنیه چرا اینقد خسیس بازی درمیاری؟
دوروک:اصن من خسیس تو که خسیس نیستی بزرگوار ، دست و دلباز بیا بستنی برای زنت بخر
اولجان:اومدم بابا خودتو نکش
دوروک:😒
دوروک: تروخدا آسیه چی میشه مگه ؟
آسیه:نه دوروک
دوروک: اگه منو دوست داری بزار بخرم
آسیه: دوست دارم ولی نه
دوروک:پس یعنی دوسم نداری
آسیه:اوفففف دوروک بگیر
دوروک: تو همراه بقیه برو منم میام
آسیه:باشه
دوروک میره توی فروشگاه و کلی لباس برای بچه میگیره هم دخترونه هم پسرونه
آسیه: دوروک؟
دوروک:جانم
آسیه:اینا چین؟
دوروک: لباس برای بچه😅
آسیه:😳 وااییییی دوروک من آخر از دست تو سکته میکنم مگه قرار نبود فقط اون یدونه لباس رو بخری ؟😠
دوروک:اما عشقم خیلی ناز بودن دلم نیومد نخرم
آسیه: اوفففف دوروک اوفففف
دوروک: عشقم اروم باش برای بچه خوب نیست
آسیه: دوروک تو اگه بفکر من و بچه بودی انقد حرصمو در نمیاوردی
دوروک:😂 بیا بریم بریم عشقم برات بستنی میخرم
آسیه:بستنی نمیخوام توت فرنگی میخوام
دوروک: باشه توت فرنگی هم میخرم بریم
عمر:اااااا بلاخره اومدن ، کجا بودین پسر
آسیه:از دوروک بپرس
دوروک: عمر بد کردم برای بچم لباس خریدم؟
عمر: واضح بگید ببینم چی شده؟
دوروک:من رفتم برای بچم لباس خریدم آسیه هم همش داره دعوا میکنه
آسیه: آخه یکی بهش بگه برای بچه ای که هنوز بدنیا نیومده و معلوم نیست پسره یا دختر لباس میخرن شما بگین؟
عمر: الله الله 😂
آسیه:عمر نخند میزنمتا
عمر:آروم باش آسیه چرا از وقتی ازدواج کردین انقد وحشی شدی؟
آسیه: ببین عمر اعصاب ندارم کاری نکن حرصمو سر اولجان خالی کنم
اولجان:😳به منه بدبخت چه ربطی داره همش سر من خالی میکنید
دوروک: عشقم اروم باش به حرف اینا گوش نکن بیا بریم برات بستنی بخرم
آسیه:باشه اما توت فرنگی هم باید بخری
دوروک: باشه باشه
هاریکا:یه بستنی هم برای من بگیر
دوروک:برای هیچکس جز آسیه نمیگیرم به عشقای عزیزتون بگید به من ربطی نداره
اولجان: واقعا که داداش یه بستنیه چرا اینقد خسیس بازی درمیاری؟
دوروک:اصن من خسیس تو که خسیس نیستی بزرگوار ، دست و دلباز بیا بستنی برای زنت بخر
اولجان:اومدم بابا خودتو نکش
دوروک:😒
۲.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.