گناهکار part
( گناهکار ) ۱۱۰ part
لباس خوابی به رنگ صورتی صاف با کمک جیمین به تن کرد بلافاصله روی لبه تخت نشست جیمین جلوی همسرش زانو زد و لباس خوابش را از روی پاهاش بالا زد تا اینکه رون پای همسرش برایش نمایان شد اخم کرد و بوسه ای روی رون همسرش که حال با گاز استریل بسته شده بود زد شاید ات از برهنگی تمام پاهایش جلوی شوهرش کمی خجالت میکشید اما
دست جیمین آرام و مطمئن حرکت میکرد، لمسش مثل موجی نرم و شعلهور از انگشتان تا مچ پا میپرید و تمام تنش را به لرزه در میآورد. دختره نفسش را بند آورد و پوستش مور مور شد، انگار هر لمس او هم درد را آرام میکرد و هم حس عمیقی از نزدیکی و گرما در او زنده میکرد.
وقتی جیمین رون پایش را بوسید، بدنش از هیجان و حس لمس او پر شد، قلبش تندتر زد و نفسهای کوتاه و لرزانش بیشتر شد
با اخم و جدیت زمزمه کرد : باید بیشتر مراقب میبودی
ات : خیلی نسوخته فقط یکم پوستم آسیب دیده
صدای زدن درب اتاق به گوش شون خورد بلافاصله صدای پسرشون بلند شد: میتونم بیام تو
جیمین بعد از پایین کردن دامن ات از روی زمین بلند شد به سمته درب رفت و بازش کرد یون بیول : مهمونت رسید پارک جیمین
جیمین : بهتره اسمشو مهمون نزاری پارک یون بیول
یون بیول از جلوی درب کنار رفت بلافاصله جیمین از اتاق خارج شد درحین قدم برداشتن همراه پسرش جدی رو بهش گفت : واسه مامانت یه چیزی ببر تا بخوره شام هم نخورد
یون بیول دست تو جیب پوزخندی زد و گفت : خودم میدونم
جیمین : گفتم تا بیشتر بدونی
با ورودش به اتاق کارش درو بست یون بیول اوفی کشید و زیر لبی حرصی گفت : آخ چرا انقدر از خود راضیه محض رضای خدای یکی به من بگه
درحین غر زدن به آشپزخانه رفت
درحالیکه روی تخت نشسته و به تاجه تخت تکیه داده بود گم در دریایی از افکار اما خراش درب اتاق اش باعث خراب شدن موجی از فکر هایش شد
با لبخند نگاهش را به پسرش که بشقابی پر از میوهای تازه به دست وارده اتاق شد به طرف مادرش آمد
بر روی تخت نشست و بشقاب را روی عسلی گذاشت بلافاصله روبه مادرش کرد با ناراحتی چشم انداخت پایین و این از چشم ات دور نماند
با مهربانی موهای پسرش رو نوازش کرد و گفت : چرا پریشونی بیولم
یون بیول با ناراحتی نجوا کرد : خیای نگرانت شدم اگه اتفاق بدی برات می افتاد چی
لباس خوابی به رنگ صورتی صاف با کمک جیمین به تن کرد بلافاصله روی لبه تخت نشست جیمین جلوی همسرش زانو زد و لباس خوابش را از روی پاهاش بالا زد تا اینکه رون پای همسرش برایش نمایان شد اخم کرد و بوسه ای روی رون همسرش که حال با گاز استریل بسته شده بود زد شاید ات از برهنگی تمام پاهایش جلوی شوهرش کمی خجالت میکشید اما
دست جیمین آرام و مطمئن حرکت میکرد، لمسش مثل موجی نرم و شعلهور از انگشتان تا مچ پا میپرید و تمام تنش را به لرزه در میآورد. دختره نفسش را بند آورد و پوستش مور مور شد، انگار هر لمس او هم درد را آرام میکرد و هم حس عمیقی از نزدیکی و گرما در او زنده میکرد.
وقتی جیمین رون پایش را بوسید، بدنش از هیجان و حس لمس او پر شد، قلبش تندتر زد و نفسهای کوتاه و لرزانش بیشتر شد
با اخم و جدیت زمزمه کرد : باید بیشتر مراقب میبودی
ات : خیلی نسوخته فقط یکم پوستم آسیب دیده
صدای زدن درب اتاق به گوش شون خورد بلافاصله صدای پسرشون بلند شد: میتونم بیام تو
جیمین بعد از پایین کردن دامن ات از روی زمین بلند شد به سمته درب رفت و بازش کرد یون بیول : مهمونت رسید پارک جیمین
جیمین : بهتره اسمشو مهمون نزاری پارک یون بیول
یون بیول از جلوی درب کنار رفت بلافاصله جیمین از اتاق خارج شد درحین قدم برداشتن همراه پسرش جدی رو بهش گفت : واسه مامانت یه چیزی ببر تا بخوره شام هم نخورد
یون بیول دست تو جیب پوزخندی زد و گفت : خودم میدونم
جیمین : گفتم تا بیشتر بدونی
با ورودش به اتاق کارش درو بست یون بیول اوفی کشید و زیر لبی حرصی گفت : آخ چرا انقدر از خود راضیه محض رضای خدای یکی به من بگه
درحین غر زدن به آشپزخانه رفت
درحالیکه روی تخت نشسته و به تاجه تخت تکیه داده بود گم در دریایی از افکار اما خراش درب اتاق اش باعث خراب شدن موجی از فکر هایش شد
با لبخند نگاهش را به پسرش که بشقابی پر از میوهای تازه به دست وارده اتاق شد به طرف مادرش آمد
بر روی تخت نشست و بشقاب را روی عسلی گذاشت بلافاصله روبه مادرش کرد با ناراحتی چشم انداخت پایین و این از چشم ات دور نماند
با مهربانی موهای پسرش رو نوازش کرد و گفت : چرا پریشونی بیولم
یون بیول با ناراحتی نجوا کرد : خیای نگرانت شدم اگه اتفاق بدی برات می افتاد چی
- ۴.۵k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط