گناهکار part
( گناهکار ) ۱۱۱ part
نفس عمیقی کشید و لبخند گرمی تحویل پسرش داد دستشو به اشاره اینکه سرشو روی پاش بزاره زد بلافاصله یون بیول سریع سرسو روی پای مادر گذاشت و چشم هاشو بست مثله بچه گی هایش عادت داشت چشم هاشو ببنده ات درحین نوازش کردن موهای پسرش مهربان نجوا کرد : من هیچوقت تنهات نمیزارم پسرم هر موقع که چشم باز کنی من پیشتم وقتی مریض بشی من مراقبتم وقتی ناراحتی من مرحم زخمات میشم وقتی خوشحالی شریک شادیت میشم فقط نمیخوام هیچوقت اشک هاتو ببینم
یون بیول مانند بچه های کوچیک با بغضی گفت : بهم قول بده همیشه پیشم باشی
روی موهای پسرش رو آروم بوسید و با لبخندی نجوا کرد : قول میدم همیشه پیشت بمونم
جیمین عصبی پوزخندی زد و از روی صندلی بلند شد روبه روی هه کیو ایستاد و گفت : تو فقط بلدی آویزون بقیه باشی
هه کیو با پرویی گفت : اما من عاشقتم باهم باشیم به ات هم چیزی نگیم خواهش میکنم
جیمین عصبی سرش داد زد : بس کن .....
همین امشب آشغال هاتو جمع میکنی و گورتو گم میکنی از اینجا
هه کیو : اما ...
جیمین عصبی تر یقشو با یه دستش گرفت و تو روش غرید : یا گم میشی میری یا به جرم پخش کردن شایعه میندازمت زندان حالا گمشو برو بیرون
هه کیو با عصبانیتی ازش فاصله گرفت و داد زد : امیدوارم هیچوقت روزخوش نبینی و یه روزی سر خاک اون زنت که براش میمیری بشینی
بدون شنیدن حرفی با عصبانیت از اتاق خارج شد جیمین عصبی سمته میز رفت و مشت محکمی روی میز کوبید فقط برای حرفی که هه کیو زد انقدر عصبی شد هیچوقت ختا نمیخواست یه تار مو از سر عشق اش کم بشود
موهاشچ از روی پیشانیش کنار زد و از اتاق خارج شد راه اتاق خوابش را پیش گرفت
به آرامی دستگیره درب را به پایین کشید و وارده اتاق شد چراغ روشن بود و عشق اش روی تخت نشست بود لبخندی از دیدن عشق اش زد با دیدن چهره زیبا و فرشته مانندش همه خستگی ها و خشم اش فروکش کرد
به سویش رفت و روی تخت کنارش نشست بلافاصله دست انداخت دوره شونه هایش همسرش و به خودش نزدیکش کرد روی شیشه اش را بوسید و یه آغوش کشید اش و آرام گفت : چرا نیومدی پایین
نفس عمیقی کشید و لبخند گرمی تحویل پسرش داد دستشو به اشاره اینکه سرشو روی پاش بزاره زد بلافاصله یون بیول سریع سرسو روی پای مادر گذاشت و چشم هاشو بست مثله بچه گی هایش عادت داشت چشم هاشو ببنده ات درحین نوازش کردن موهای پسرش مهربان نجوا کرد : من هیچوقت تنهات نمیزارم پسرم هر موقع که چشم باز کنی من پیشتم وقتی مریض بشی من مراقبتم وقتی ناراحتی من مرحم زخمات میشم وقتی خوشحالی شریک شادیت میشم فقط نمیخوام هیچوقت اشک هاتو ببینم
یون بیول مانند بچه های کوچیک با بغضی گفت : بهم قول بده همیشه پیشم باشی
روی موهای پسرش رو آروم بوسید و با لبخندی نجوا کرد : قول میدم همیشه پیشت بمونم
جیمین عصبی پوزخندی زد و از روی صندلی بلند شد روبه روی هه کیو ایستاد و گفت : تو فقط بلدی آویزون بقیه باشی
هه کیو با پرویی گفت : اما من عاشقتم باهم باشیم به ات هم چیزی نگیم خواهش میکنم
جیمین عصبی سرش داد زد : بس کن .....
همین امشب آشغال هاتو جمع میکنی و گورتو گم میکنی از اینجا
هه کیو : اما ...
جیمین عصبی تر یقشو با یه دستش گرفت و تو روش غرید : یا گم میشی میری یا به جرم پخش کردن شایعه میندازمت زندان حالا گمشو برو بیرون
هه کیو با عصبانیتی ازش فاصله گرفت و داد زد : امیدوارم هیچوقت روزخوش نبینی و یه روزی سر خاک اون زنت که براش میمیری بشینی
بدون شنیدن حرفی با عصبانیت از اتاق خارج شد جیمین عصبی سمته میز رفت و مشت محکمی روی میز کوبید فقط برای حرفی که هه کیو زد انقدر عصبی شد هیچوقت ختا نمیخواست یه تار مو از سر عشق اش کم بشود
موهاشچ از روی پیشانیش کنار زد و از اتاق خارج شد راه اتاق خوابش را پیش گرفت
به آرامی دستگیره درب را به پایین کشید و وارده اتاق شد چراغ روشن بود و عشق اش روی تخت نشست بود لبخندی از دیدن عشق اش زد با دیدن چهره زیبا و فرشته مانندش همه خستگی ها و خشم اش فروکش کرد
به سویش رفت و روی تخت کنارش نشست بلافاصله دست انداخت دوره شونه هایش همسرش و به خودش نزدیکش کرد روی شیشه اش را بوسید و یه آغوش کشید اش و آرام گفت : چرا نیومدی پایین
- ۵.۶k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط