پارت ۱۹۶ رمان کت رنگی
پارت ۱۹۶ رمان کت رنگی
#تهیونگ
من: جونگ کوک ! اگه اون طراح جاستین بیبره پس باید خیلی مشهور باشه!! ... جونگ کوک اون خیلی سختی کشیده ما نمیتونیم درک کنیم! .. اگه یادت بوده باشه اون خانواده پولداری نداشت!!
کوک: آه... راست میگی! همیشه با پدرش مشکل داشت! .. پدر و مادرش رو تو یه ماه از دست داد ! .. و در آخر اون اتفاق وحشتناک ! ... هیونگ !!! چرا انقدر عذاب کشید؟ مگه چیکار کرده بود!؟🥺
من: جونگ کوک ! فقط اوننیست ! خیلی از آدم ها اینطوری زندگی میکنن!...
داشتیم حرف میزدیم یهو بیدار شد ...
ما دوتا چیزی نمیگفتیم ببینیم چی میگه !...
سومی: جونگ کوک!!!... آه... سرم!
یهو نگاهش به من افتاد
سومی: حح!! ت..تهیونگ؟؟
من: سومی !! ... خیلی وقته ندیدمت !
سومی: تهیونگ!... جونگ کوک !!
کوک: سومی باید برگردی ! ممکنه دنبالت باشن ! تو الان یه آدم مشهوری !
سومی: چه طور برگردم وقتی هنوزم ازم دلشکسته ای!
کوک: خوبه خودت میدونی! ... دلشکسته ام اما دوست دارم هنوز ! ... باید بهم زمان بدی سومی!
سومی: واقعا هنوزم دوستم داری؟ .. راست بگو جونگ کوک!
کوک: دوست دارم که هنوز اینو نگه داشتم! .. میکنمش دستم از این به بعد !
من: سومی ! کی تورو آورد اینجا تو که هتل مارو نمیدونستی کجاس!
سومی: منو اون دختر خانم آورد.. سراسیمه اومده بود هتل ما بهم گفت جونگ کوک داره خودشو نابود میکنه ! منم طاقت نگرفتم و سریع اومدم اینجا !
کوک: از دست سونهی ! پس کار اون بوده! ..
من : سونهی همونی نیست که تو با سومی اشتباه گرفته بودیش؟
کوک: اره .. خودشه !...
من: پس اون دوباره شماها رو بهم رسوند !
کوک: جویی کجاس؟ .. اون سومی رو دید! .. نمیدونم کجا رفت! تهیونگ برو پیشش ببین کجاس! به سونهی هم بگو بیاد سومی رو برگردونه هتل خودش
سومی: اما میخوام پیشت بمونم جونگ کوک !
کوک: نمیشه باید برگردی تو الان اختیارت دست خودت نیست !
به سرعت رفتم دیدم جویی داره با مسئول امنیتی حرف میزنه !...
با دیدن من که به سرعت میرفتم سمتش از اونا فاصله گرفت !
جویی: تهیونگ!! چیشده ؟ چرا اینطوری اومدی سمتم؟
من: چیزی نیست فقط دنبالت بودم .. چیکار میکردی؟
جویی: این امنیتی هارو می فرستادم برن تا سومی بتونه برگرده !
من: ت..تو از کجا فهمیدی ؟
جویی: دیدمش دم اتاق جونگکوک ! باید برگرده وگرنه برای جونگ کوک خیلی بد میشه ! برای سومی هم همین طور !
من: جویی چیزی نمیشه ! راست بگو از دیشب تا حالا چند ساعت خوابیدی؟ به خودت آسیب میزنی !!
جویی: نمیتونم همین طور بشینم یه جا و کاری برای جونگ کوک نکنم !! ...
من: جویی !!!...
جویی: یادت رفته؟ .. اون فرشته منه ! اون بود منو از دست اونعوضی نجات داد تا آخر عمرم مدیونشم!
#تهیونگ
من: جونگ کوک ! اگه اون طراح جاستین بیبره پس باید خیلی مشهور باشه!! ... جونگ کوک اون خیلی سختی کشیده ما نمیتونیم درک کنیم! .. اگه یادت بوده باشه اون خانواده پولداری نداشت!!
کوک: آه... راست میگی! همیشه با پدرش مشکل داشت! .. پدر و مادرش رو تو یه ماه از دست داد ! .. و در آخر اون اتفاق وحشتناک ! ... هیونگ !!! چرا انقدر عذاب کشید؟ مگه چیکار کرده بود!؟🥺
من: جونگ کوک ! فقط اوننیست ! خیلی از آدم ها اینطوری زندگی میکنن!...
داشتیم حرف میزدیم یهو بیدار شد ...
ما دوتا چیزی نمیگفتیم ببینیم چی میگه !...
سومی: جونگ کوک!!!... آه... سرم!
یهو نگاهش به من افتاد
سومی: حح!! ت..تهیونگ؟؟
من: سومی !! ... خیلی وقته ندیدمت !
سومی: تهیونگ!... جونگ کوک !!
کوک: سومی باید برگردی ! ممکنه دنبالت باشن ! تو الان یه آدم مشهوری !
سومی: چه طور برگردم وقتی هنوزم ازم دلشکسته ای!
کوک: خوبه خودت میدونی! ... دلشکسته ام اما دوست دارم هنوز ! ... باید بهم زمان بدی سومی!
سومی: واقعا هنوزم دوستم داری؟ .. راست بگو جونگ کوک!
کوک: دوست دارم که هنوز اینو نگه داشتم! .. میکنمش دستم از این به بعد !
من: سومی ! کی تورو آورد اینجا تو که هتل مارو نمیدونستی کجاس!
سومی: منو اون دختر خانم آورد.. سراسیمه اومده بود هتل ما بهم گفت جونگ کوک داره خودشو نابود میکنه ! منم طاقت نگرفتم و سریع اومدم اینجا !
کوک: از دست سونهی ! پس کار اون بوده! ..
من : سونهی همونی نیست که تو با سومی اشتباه گرفته بودیش؟
کوک: اره .. خودشه !...
من: پس اون دوباره شماها رو بهم رسوند !
کوک: جویی کجاس؟ .. اون سومی رو دید! .. نمیدونم کجا رفت! تهیونگ برو پیشش ببین کجاس! به سونهی هم بگو بیاد سومی رو برگردونه هتل خودش
سومی: اما میخوام پیشت بمونم جونگ کوک !
کوک: نمیشه باید برگردی تو الان اختیارت دست خودت نیست !
به سرعت رفتم دیدم جویی داره با مسئول امنیتی حرف میزنه !...
با دیدن من که به سرعت میرفتم سمتش از اونا فاصله گرفت !
جویی: تهیونگ!! چیشده ؟ چرا اینطوری اومدی سمتم؟
من: چیزی نیست فقط دنبالت بودم .. چیکار میکردی؟
جویی: این امنیتی هارو می فرستادم برن تا سومی بتونه برگرده !
من: ت..تو از کجا فهمیدی ؟
جویی: دیدمش دم اتاق جونگکوک ! باید برگرده وگرنه برای جونگ کوک خیلی بد میشه ! برای سومی هم همین طور !
من: جویی چیزی نمیشه ! راست بگو از دیشب تا حالا چند ساعت خوابیدی؟ به خودت آسیب میزنی !!
جویی: نمیتونم همین طور بشینم یه جا و کاری برای جونگ کوک نکنم !! ...
من: جویی !!!...
جویی: یادت رفته؟ .. اون فرشته منه ! اون بود منو از دست اونعوضی نجات داد تا آخر عمرم مدیونشم!
۳۲.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.