پارت رمان کت رنگی
پارت ۱۹۸ رمان کت رنگی
#جونگکوک
میخواستیم برگردیم... به سئول توی فرودگاه بودم که یهو سومی رو دیدم توی صف ما بود اما پشت سرمون .. ماسک زده بود اما من شناختمش ! .. اعضا رو ترک کردم و رفتم سمتش و دستشو گرفتم و اوردم یه گوشه
من: سومی؟؟...
سومی: منم میام سئول پیش تو جونگ کوک !
من: اما مگه تو طراح ج...
سومی: قردادمو فسخ کردم ! .. دیگه طراح لباس نیستم !.. دیگه نمیتونم خودمو گول بزنم ! من نمیتونم تو آمریکا زندگی کنم جونگ کوک !
من: اما همه شهرت و مهارتت....
سومی: همشون فدای یه تار موی تو .. تو زندگیمی اونا مهم نیستن ! .. نگرانم دیگه نباش من الان خیلی پولدارم... اونجا راحت زندگی خواهم کرد!...
من: منم راحت زندگی خواهم کرد ! .. بعدا میفهمی چی میگم !
بی اختیار بغلش کردم و ازش جدا شدم... درست بود گفته بودم به زمان احتیاج دارم اما خیلی خوشحال بودم که اونم میاد سئول ! ..
سوار شدیم و بعد از ۱۴ ساعت پرواز رسیدیم به سئول !...
( ۵ سال بعد )
#تهیونگ
من: جویی من میرم سر کلاس ... تا شب نمیتونم بیام خودت برو سانگ ته رو از کلاس تکواندو بیار .. حتما خیلی خسته اس !
جویی: چشم آقای پر کار .. گفتم از کمپانی جدا میشی دیگه همش خونه ای ولی خودمو گول میزدم !!
سانگ ته پسرم بودم و الان ۴ سالش بود.. یه پسر پوست عسلی خوشمزه خودم ... به اسرار مادرش گذاشتیم کلاس تکواندو ...
#جویی
ای پدر بی مسولیت!!! من بدبخت از دانشگاه که میام خسته باید به فرمایشات آقا رسیدگی کنم ! ...
با هر خستگی که داشتم رفتم سانگ ته رو آوردم...
کوک: آه جویی شی !!
من: جونگ کوک شی ! یه این تهیونگ یکم یاد بده من بدبخت هم ادمم...
کوک: سانگ ته !! لباس بپوش مامانت اومده!!
سانگ ته: yeah
کوک: جویی !... سانگ ته خیلی خوب یاد میگیره! شاید به تو رفته!
من: پس چی فکر کردی! پسر خودمه .. تو رو که نمی زنه احیانا!؟؟
کوک: نه 😂 نمیزارم ..
من: راستی سومی چه طوره؟.... اونم سرش شلوغه نه؟
کوک: وقتی مدیر کل باشی همینه دیگه ! هرچی بهش میگم استراحت کن واسه دخترمون خوب نیست گوش نمیده!!
من: هننن؟؟ بازم حامله شده؟😐
کوک:🙄
من: یکم خوددار باش جونگ کوک شی !... 😑
کوک: خ..خوب شد که دیگه یونا هم تنها نیست!
من: تهیونگ انقدر سرش شلوغه اصلا همچین فکرایی به سرش نمیاد ...
کوک: انقدر دلم پسر میخواست که نگو !
من: در تلاش های بعدی ممکنه !🙂👐🏻
کوک: جویی تو نمیدونی اما تهیونگ خیلی تحت فشاره به من که چیزی نمیگه! اومد خونه باهاش حرف بزن!
من: تحت فشار؟ ... چرا !؟ ... نمیدونم اخیرا از هم دور شدیم!🥺
کوک: نزار ازت دور بشه !... انوقت زندگی براش سخت میشه !
#جونگکوک
میخواستیم برگردیم... به سئول توی فرودگاه بودم که یهو سومی رو دیدم توی صف ما بود اما پشت سرمون .. ماسک زده بود اما من شناختمش ! .. اعضا رو ترک کردم و رفتم سمتش و دستشو گرفتم و اوردم یه گوشه
من: سومی؟؟...
سومی: منم میام سئول پیش تو جونگ کوک !
من: اما مگه تو طراح ج...
سومی: قردادمو فسخ کردم ! .. دیگه طراح لباس نیستم !.. دیگه نمیتونم خودمو گول بزنم ! من نمیتونم تو آمریکا زندگی کنم جونگ کوک !
من: اما همه شهرت و مهارتت....
سومی: همشون فدای یه تار موی تو .. تو زندگیمی اونا مهم نیستن ! .. نگرانم دیگه نباش من الان خیلی پولدارم... اونجا راحت زندگی خواهم کرد!...
من: منم راحت زندگی خواهم کرد ! .. بعدا میفهمی چی میگم !
بی اختیار بغلش کردم و ازش جدا شدم... درست بود گفته بودم به زمان احتیاج دارم اما خیلی خوشحال بودم که اونم میاد سئول ! ..
سوار شدیم و بعد از ۱۴ ساعت پرواز رسیدیم به سئول !...
( ۵ سال بعد )
#تهیونگ
من: جویی من میرم سر کلاس ... تا شب نمیتونم بیام خودت برو سانگ ته رو از کلاس تکواندو بیار .. حتما خیلی خسته اس !
جویی: چشم آقای پر کار .. گفتم از کمپانی جدا میشی دیگه همش خونه ای ولی خودمو گول میزدم !!
سانگ ته پسرم بودم و الان ۴ سالش بود.. یه پسر پوست عسلی خوشمزه خودم ... به اسرار مادرش گذاشتیم کلاس تکواندو ...
#جویی
ای پدر بی مسولیت!!! من بدبخت از دانشگاه که میام خسته باید به فرمایشات آقا رسیدگی کنم ! ...
با هر خستگی که داشتم رفتم سانگ ته رو آوردم...
کوک: آه جویی شی !!
من: جونگ کوک شی ! یه این تهیونگ یکم یاد بده من بدبخت هم ادمم...
کوک: سانگ ته !! لباس بپوش مامانت اومده!!
سانگ ته: yeah
کوک: جویی !... سانگ ته خیلی خوب یاد میگیره! شاید به تو رفته!
من: پس چی فکر کردی! پسر خودمه .. تو رو که نمی زنه احیانا!؟؟
کوک: نه 😂 نمیزارم ..
من: راستی سومی چه طوره؟.... اونم سرش شلوغه نه؟
کوک: وقتی مدیر کل باشی همینه دیگه ! هرچی بهش میگم استراحت کن واسه دخترمون خوب نیست گوش نمیده!!
من: هننن؟؟ بازم حامله شده؟😐
کوک:🙄
من: یکم خوددار باش جونگ کوک شی !... 😑
کوک: خ..خوب شد که دیگه یونا هم تنها نیست!
من: تهیونگ انقدر سرش شلوغه اصلا همچین فکرایی به سرش نمیاد ...
کوک: انقدر دلم پسر میخواست که نگو !
من: در تلاش های بعدی ممکنه !🙂👐🏻
کوک: جویی تو نمیدونی اما تهیونگ خیلی تحت فشاره به من که چیزی نمیگه! اومد خونه باهاش حرف بزن!
من: تحت فشار؟ ... چرا !؟ ... نمیدونم اخیرا از هم دور شدیم!🥺
کوک: نزار ازت دور بشه !... انوقت زندگی براش سخت میشه !
- ۱۵.۵k
- ۰۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط