پارت ۱۹۷ رمان کت رنگی
پارت ۱۹۷ رمان کت رنگی
#جویی
بعد از اینکه سومی رفت با خیال راحت رفتم توی اتاقم ! نشستم روی کاناپه... خواستم برم پیش تهیونگ از اتاقم بیرون اومدم ... اما یهو صدایی از یکی از اتاق های هتل میشنیدم ... انگار کل اعضا بودن تو اتاق .. گوش وایستادم ...
نامجون: به نظرم دیگه موقعشه!
شوگا: درسته... ما همین الانشم دیگه جوایز زیادی داریم!
جین: به نظرتون پی دی نیم قبول میکنه؟
کوک: فکر نکنم
جیمین: ما دیگه تا اینجاش همخیلی کار کردیم ! اگه قراره فکر ما باشه و مارو درک کنه دیگه موقعشه که از کمپانی جدا بشیم و بریم و به زندگی عادی مون برسیم!
چی !!😳 میخوان از کمپانی جدا بشن!!!... نهه
یهو در رو باز کردم ... و همشون نگاهم میکردن ...
اشک توی چشمام اومد
چرا باید همون روزی که بهترینجایزه عمرشون رو بردن همچین تصمیمی بگیرن !؟؟ چرا؟
تهیونگ: جو...یی!! چیزی شده !؟
کوک: نگو که حرفامون رو شنیدی جویی!!
سرمو تکون میدادم و واقعا باور نمیکردم این هفته فرشته دیگه قراره تو زندگی هامون نباشن !!
من: شماها خیلی خودخواهین !!
تهیونگ: جویی برات توضیح میدم !
من: تهیونگ ... واقعا از تو انتظار نداشتم توامموافقی؟؟
جین: یا جویی .... آروم باش اینتصمیم همه ماس.. ما مخالف نیستیم !
دیگه طاقت نیاوردم و از اتاق با بدو اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم .. تهیونگ پشت در موند و میزد به در
تهیونگ: جویی در رو باز کن برات توضیح میدم !
در رو باز کردم و اومد تو و منوبلافاصله بغل کرد ... میخواستم از بغلش بیام بیرون چون خیلی عصبانی بودم ..
تهیونگ: آروم بگیر زندگیم برات توضیح میدم !
من: شما امید میلیون ها آرمی!! خیلی خودخواهین! میدونین زندگی چند نفر با کار های شما رقم میخوره؟؟
تهیونگ: پس میگی هیچ وقت ازدواج نکنم؟
من: چی؟
تهیونگ: منم انسان ! میدونی من الان چند سالمه؟ ۳۰ سالمه جویی ! ... دیگه نمیتونم ! منم میخوام زندگی کنم!
من: اما آرمی ها چی؟
تهیونگ: آرمی ها میفهمن و مارو درک خواهند کرد .. جویی تو خودت تا کی میخوایی اینطوری زندگی کنی؟
من: تا هر وقت تو بخوایی من ه...
تهیونگ: دیگه نمیخوام اینطوری زندگی کنم! .. من بچه میخوام جویی! یه پسر خوشگل عین خودم !
من: یا تهیونگ !! بمیرم برات !.. ببخش نباید اون طوری حرف میزدم !
تهیونگ: وقتی از کمپانی جدا بشیم... دیگه میتونم راحت زندگی کنم ! .. و بدون هیچ محدودیتی دوست داشته باشم!
من: اما دوستانت ! اعضا چی میشن!؟
تهیونگ: ما هیچ وقت از هم جدا نمی شیم درسته هرکی سر زندگی خودش میره اما ما همیشه ارتباطمون حفظ میکنیم !
من: فکر نمیکردم همچین روزی بیاد تهیونگ !
تهیونگ: بالاخره میاد ! ... خودتم میدونی ایدول ها زندگی سختی دارن !... اما دیگه راحت میشم... و تو برام یه پسر خوشگل میاری عین خودم !
من: از کجا معلوم دختر نشد!؟
#جویی
بعد از اینکه سومی رفت با خیال راحت رفتم توی اتاقم ! نشستم روی کاناپه... خواستم برم پیش تهیونگ از اتاقم بیرون اومدم ... اما یهو صدایی از یکی از اتاق های هتل میشنیدم ... انگار کل اعضا بودن تو اتاق .. گوش وایستادم ...
نامجون: به نظرم دیگه موقعشه!
شوگا: درسته... ما همین الانشم دیگه جوایز زیادی داریم!
جین: به نظرتون پی دی نیم قبول میکنه؟
کوک: فکر نکنم
جیمین: ما دیگه تا اینجاش همخیلی کار کردیم ! اگه قراره فکر ما باشه و مارو درک کنه دیگه موقعشه که از کمپانی جدا بشیم و بریم و به زندگی عادی مون برسیم!
چی !!😳 میخوان از کمپانی جدا بشن!!!... نهه
یهو در رو باز کردم ... و همشون نگاهم میکردن ...
اشک توی چشمام اومد
چرا باید همون روزی که بهترینجایزه عمرشون رو بردن همچین تصمیمی بگیرن !؟؟ چرا؟
تهیونگ: جو...یی!! چیزی شده !؟
کوک: نگو که حرفامون رو شنیدی جویی!!
سرمو تکون میدادم و واقعا باور نمیکردم این هفته فرشته دیگه قراره تو زندگی هامون نباشن !!
من: شماها خیلی خودخواهین !!
تهیونگ: جویی برات توضیح میدم !
من: تهیونگ ... واقعا از تو انتظار نداشتم توامموافقی؟؟
جین: یا جویی .... آروم باش اینتصمیم همه ماس.. ما مخالف نیستیم !
دیگه طاقت نیاوردم و از اتاق با بدو اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم .. تهیونگ پشت در موند و میزد به در
تهیونگ: جویی در رو باز کن برات توضیح میدم !
در رو باز کردم و اومد تو و منوبلافاصله بغل کرد ... میخواستم از بغلش بیام بیرون چون خیلی عصبانی بودم ..
تهیونگ: آروم بگیر زندگیم برات توضیح میدم !
من: شما امید میلیون ها آرمی!! خیلی خودخواهین! میدونین زندگی چند نفر با کار های شما رقم میخوره؟؟
تهیونگ: پس میگی هیچ وقت ازدواج نکنم؟
من: چی؟
تهیونگ: منم انسان ! میدونی من الان چند سالمه؟ ۳۰ سالمه جویی ! ... دیگه نمیتونم ! منم میخوام زندگی کنم!
من: اما آرمی ها چی؟
تهیونگ: آرمی ها میفهمن و مارو درک خواهند کرد .. جویی تو خودت تا کی میخوایی اینطوری زندگی کنی؟
من: تا هر وقت تو بخوایی من ه...
تهیونگ: دیگه نمیخوام اینطوری زندگی کنم! .. من بچه میخوام جویی! یه پسر خوشگل عین خودم !
من: یا تهیونگ !! بمیرم برات !.. ببخش نباید اون طوری حرف میزدم !
تهیونگ: وقتی از کمپانی جدا بشیم... دیگه میتونم راحت زندگی کنم ! .. و بدون هیچ محدودیتی دوست داشته باشم!
من: اما دوستانت ! اعضا چی میشن!؟
تهیونگ: ما هیچ وقت از هم جدا نمی شیم درسته هرکی سر زندگی خودش میره اما ما همیشه ارتباطمون حفظ میکنیم !
من: فکر نمیکردم همچین روزی بیاد تهیونگ !
تهیونگ: بالاخره میاد ! ... خودتم میدونی ایدول ها زندگی سختی دارن !... اما دیگه راحت میشم... و تو برام یه پسر خوشگل میاری عین خودم !
من: از کجا معلوم دختر نشد!؟
۱۵.۱k
۰۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.