BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_چهل_و_پنجم
(متعجب)من- چه!؟ اَه بلند شو خودت و جمع کن!
سوار ماشین شد، اما هنوز پوزخند شیطنتش از روی لباش برداشته نشده بود.
کم کم داشتم ذوب میشدم. با خنده هاش خیلی موذب بودم.
(بیمارستان)
به بیمارستان رسیدیم. خواستم پیاده شم که اجازه نداد.
تهیونگ- صبر کن
اومد که براید بغلمکنه نذاشتم
من- نه نه برو عقب! بیش از حد دیگه داری پیش میری! بعدشم توی کوچه خیابون این کارا رو نکنه. یکی ببینه با خودش میگه این مرد رو نگا، یک خرس گُنده رو بغل کرده!
وقتی حرفم تموم شد قهقهه کوچولو زد
(خنده)تهیونگ- وای یوشی تو چقد سمی! باشه بیا
اما بغلم کرد. واقعا از این طرز بغل خوشم نمیومد. احساس میکردم خیلی دارم براش سنگینی میکنم.
(خجالت)من- اقا، سنگینم!
(پوزخند)تهیونگ- تو چرا یهو فاز میگیری تو تو میکنی، یک بار فاز میگی خاک پام میشی!
(تند)من- جواب من و بده!
(قهقهه کوچیک)تهیونگ- ببین، نه جان من ببین. همین الان دوباره فازت عوض شد.
من- ایش
(خنده)تهیونگ- باشه. چند کیلویی؟
من- من.. امممممم... ۴۵ کیلو ام
تهیونگ- برای همینه اینقدر سبکی. راستی قدت چنده؟
من- ۱۶۰ . حالا اینا به تو چه ربطی داره؟
تهیونگ- میخواستم بهت یاد آوری کنم که تو هم کوچولویی هم سبکی، پس غصه من و نخور.
(پوزخند)من- ته
[یک لحظه صبر کن ببینم، این چقدر امروز خوشحال!]
برای اولین بار توی مدتی که دیدمش خیلی شاد. قهقهه میزنه، شیطنت بازی میکنه. شوخی میکنه. به فکرمه. چرا یهو اینجوری میشه.[بهتر همین موضوع رو به سرش بزنی. مثل خودش که بهت میگه یهو فاز عوض میکنی، مطمئنم فردا یهو سرد میشه]
خواستم بازم سوال پیچش کنم که بردم روی صندلی.
تهیونگ- الان میام
#رمان#Roman
#پارت_چهل_و_پنجم
(متعجب)من- چه!؟ اَه بلند شو خودت و جمع کن!
سوار ماشین شد، اما هنوز پوزخند شیطنتش از روی لباش برداشته نشده بود.
کم کم داشتم ذوب میشدم. با خنده هاش خیلی موذب بودم.
(بیمارستان)
به بیمارستان رسیدیم. خواستم پیاده شم که اجازه نداد.
تهیونگ- صبر کن
اومد که براید بغلمکنه نذاشتم
من- نه نه برو عقب! بیش از حد دیگه داری پیش میری! بعدشم توی کوچه خیابون این کارا رو نکنه. یکی ببینه با خودش میگه این مرد رو نگا، یک خرس گُنده رو بغل کرده!
وقتی حرفم تموم شد قهقهه کوچولو زد
(خنده)تهیونگ- وای یوشی تو چقد سمی! باشه بیا
اما بغلم کرد. واقعا از این طرز بغل خوشم نمیومد. احساس میکردم خیلی دارم براش سنگینی میکنم.
(خجالت)من- اقا، سنگینم!
(پوزخند)تهیونگ- تو چرا یهو فاز میگیری تو تو میکنی، یک بار فاز میگی خاک پام میشی!
(تند)من- جواب من و بده!
(قهقهه کوچیک)تهیونگ- ببین، نه جان من ببین. همین الان دوباره فازت عوض شد.
من- ایش
(خنده)تهیونگ- باشه. چند کیلویی؟
من- من.. امممممم... ۴۵ کیلو ام
تهیونگ- برای همینه اینقدر سبکی. راستی قدت چنده؟
من- ۱۶۰ . حالا اینا به تو چه ربطی داره؟
تهیونگ- میخواستم بهت یاد آوری کنم که تو هم کوچولویی هم سبکی، پس غصه من و نخور.
(پوزخند)من- ته
[یک لحظه صبر کن ببینم، این چقدر امروز خوشحال!]
برای اولین بار توی مدتی که دیدمش خیلی شاد. قهقهه میزنه، شیطنت بازی میکنه. شوخی میکنه. به فکرمه. چرا یهو اینجوری میشه.[بهتر همین موضوع رو به سرش بزنی. مثل خودش که بهت میگه یهو فاز عوض میکنی، مطمئنم فردا یهو سرد میشه]
خواستم بازم سوال پیچش کنم که بردم روی صندلی.
تهیونگ- الان میام
#رمان#Roman
- ۲.۱k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط