فیک زندگی جدید پارت۷
فیک زندگی جدید پارت۷
ویو هانا رفتیم پایین و من رفتم رو یه میز نشستم که فقط دختر بودن که بعد چند دقیقه جه هون اومد پیشم و وقتی نگاهش کردم فهمیدم بدجور مست کرده بود
جینا: ای وایی ببیخشید یکم زیادی مست کرده
هانا: اشکال نداره
جه هون: هانا تو خودتی من مطمئنم
جینا: عزیزم اروم باش چی میگی
جه هون: من مطمئنم خودشه هانا
ویو هانا
اگه یکم دیگه ادامه میداد همه چی رو لو میداد که خوشبختانه هان اومد و حرفش رو قطع کرد و کلا از اونجا رفتن
هانا: ممنون
هان: چرا
هانا: برای اینکه نجاتم دادی
هان: خواهش..... هووفف اصلا دعوت کردنشون کار اشتباهی بود
هانا: من اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه
هان: کی فکرشو میکرد که ما دومیش باشیم
ویو راوی
بعد از چند دقیقه مهمون ها از اونجا رفتن و خدمتکارا شروع به تمیز کاری کردن و هانا هم با لباس های مجلسیش رفت کمک ولی کسی بهش اجازه کار رو نداد اون عادت داشت چون توی خونه قبلی بیشتر کارهای خونه رو خودش انجام میداد ولی توی زندگی جدید نباید دست به سیاه و سفید بزنه و رفت بالا و لباساش رو عوض کرد و جعبه گردنبند رو یه جای امن گذاشت و از خستگی زیاد روی تخت ولو شد و چشمام سنگینی کرد و خوابش برد
(صبح)
_یکی بره هانا رو صدا کنه
لینو: باشـ.....
هان: من میرم
رفتم بالا سمت اتاق هانا و اروم در رو باز کردم و رفتم پیشش اما اون انقدر کیوت خوابیده بود که دلم نمیومد بیدارش کنم اروم پتو رو کشیدم روش و رفتم پایین
لینو: پس هانا کو
هان: کل دیشب رو بخاطر مهمونا بیدار بود و الان خستست
_گفت نمیاد؟
هان: نه من بیدارش نکردم
لینو خب اشکال نداره
ویو هانا
چشمام رو باز کردم و دیدم صبح شده گوشیم رو باز کردم و دیدم ساعت یازده اما اونا همیشه نه بلند میشن ولی من رو صدا نکردن سریع رفتم پایین و دست و صورتم رو شستم
_بیدار شدی
هانا: بله
_احتمالا خسته بودی
هانا: اره
_روی میز صبحانه هست برو بخور
هانا: ممنون اما یچیزی
_هوم
هانا: نمیدونم حرفم رو بزنم یا نه
_بگو راحت باش
هانا: من توی خونه قبلیم به اون نمیگفتم بابا ولی اشکالی نداره که از این به بعد به شما بگم
_نه اتفاقا خوشحال هم میشم
من دیگه میرم شرکت مراقب خودت باش
هانا: بله پ...... پدر
لینو: هههه ببینم گوشام درست شنید
هانا: شاید
لینو: بابا همیشه دلش میخواست یه دتتر داشته باشه مطمئن باش الان که تو بهش گفتی بابا کلی خوشحاله
هانا: هوم صبحانه خوردی؟
لینو: من اره تو برو
هانا: اوکی
رفتم صلحانه ام رو خوردم و چند دقیقه ای توی حال بودم که چند تا از محافظ های بابا اومدن و چند تا چمدون اماده کردن
هانا: ببینم اینا چیه
+رئیس برای چند روزی به سفرکاری میرن
هانا: چند روز
+حدودا یک هفته
هانا: اها راستی
+بله
هانا: از طرف من به پ.... یعنی اقای رئیس بگید که مراقب خودشون باشن
+بله
ویو هانا رفتیم پایین و من رفتم رو یه میز نشستم که فقط دختر بودن که بعد چند دقیقه جه هون اومد پیشم و وقتی نگاهش کردم فهمیدم بدجور مست کرده بود
جینا: ای وایی ببیخشید یکم زیادی مست کرده
هانا: اشکال نداره
جه هون: هانا تو خودتی من مطمئنم
جینا: عزیزم اروم باش چی میگی
جه هون: من مطمئنم خودشه هانا
ویو هانا
اگه یکم دیگه ادامه میداد همه چی رو لو میداد که خوشبختانه هان اومد و حرفش رو قطع کرد و کلا از اونجا رفتن
هانا: ممنون
هان: چرا
هانا: برای اینکه نجاتم دادی
هان: خواهش..... هووفف اصلا دعوت کردنشون کار اشتباهی بود
هانا: من اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه
هان: کی فکرشو میکرد که ما دومیش باشیم
ویو راوی
بعد از چند دقیقه مهمون ها از اونجا رفتن و خدمتکارا شروع به تمیز کاری کردن و هانا هم با لباس های مجلسیش رفت کمک ولی کسی بهش اجازه کار رو نداد اون عادت داشت چون توی خونه قبلی بیشتر کارهای خونه رو خودش انجام میداد ولی توی زندگی جدید نباید دست به سیاه و سفید بزنه و رفت بالا و لباساش رو عوض کرد و جعبه گردنبند رو یه جای امن گذاشت و از خستگی زیاد روی تخت ولو شد و چشمام سنگینی کرد و خوابش برد
(صبح)
_یکی بره هانا رو صدا کنه
لینو: باشـ.....
هان: من میرم
رفتم بالا سمت اتاق هانا و اروم در رو باز کردم و رفتم پیشش اما اون انقدر کیوت خوابیده بود که دلم نمیومد بیدارش کنم اروم پتو رو کشیدم روش و رفتم پایین
لینو: پس هانا کو
هان: کل دیشب رو بخاطر مهمونا بیدار بود و الان خستست
_گفت نمیاد؟
هان: نه من بیدارش نکردم
لینو خب اشکال نداره
ویو هانا
چشمام رو باز کردم و دیدم صبح شده گوشیم رو باز کردم و دیدم ساعت یازده اما اونا همیشه نه بلند میشن ولی من رو صدا نکردن سریع رفتم پایین و دست و صورتم رو شستم
_بیدار شدی
هانا: بله
_احتمالا خسته بودی
هانا: اره
_روی میز صبحانه هست برو بخور
هانا: ممنون اما یچیزی
_هوم
هانا: نمیدونم حرفم رو بزنم یا نه
_بگو راحت باش
هانا: من توی خونه قبلیم به اون نمیگفتم بابا ولی اشکالی نداره که از این به بعد به شما بگم
_نه اتفاقا خوشحال هم میشم
من دیگه میرم شرکت مراقب خودت باش
هانا: بله پ...... پدر
لینو: هههه ببینم گوشام درست شنید
هانا: شاید
لینو: بابا همیشه دلش میخواست یه دتتر داشته باشه مطمئن باش الان که تو بهش گفتی بابا کلی خوشحاله
هانا: هوم صبحانه خوردی؟
لینو: من اره تو برو
هانا: اوکی
رفتم صلحانه ام رو خوردم و چند دقیقه ای توی حال بودم که چند تا از محافظ های بابا اومدن و چند تا چمدون اماده کردن
هانا: ببینم اینا چیه
+رئیس برای چند روزی به سفرکاری میرن
هانا: چند روز
+حدودا یک هفته
هانا: اها راستی
+بله
هانا: از طرف من به پ.... یعنی اقای رئیس بگید که مراقب خودشون باشن
+بله
۶.۰k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.