My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part⁴⁸🪐🦖
جک اینبار اخمی کرد و جدی گفت...
جک: همراه من میای حرفی نباشه..
بدون اینکه توجهی به ذهن باز تهیونگ بکنه از ساختمون زد بیرون و به تهیونگ پیام داد...
" ساعت 8 منتظرم ، به نفعته آماده باشی.. "
تهیونگ پوفی کشید و گوشی رو روی تخت پرت کرد و به سمت حموم رفت...
" ۸ شب "
دستی به موهاش کشید و لبخندی از سر رضایت زد و منتظر تماس جک موند..
با صدای گوشیش به خودش اومد...
" بیا پایین تو ماشین منتظرم.. "
برای آخرین بار نگاهی به خودش تو آینه انداخت و سریع کفششو پوشید از خونه بیرون زد... سوار ماشین شد و سرحال به جک سلام داد..
جک نیشخندی زد و گفت...
جک: یکی اینجا دلش نمیخواست بیاد..
تهیونگ نگاه پوکری بهش انداخت و با حرص بهش گفت...
تهیونگ: حالا که راضی شدم کرم نریز جک..
جک خنده ای کرد سری تکون داد و حرکت کرد... صدای موزیک کر کننده بود و تهیونگ با صورتی جمع شده به جک نگاه کرد..
جک خنده ای کرد و گفت...
جک: عزیزم اینجا بار هست انتظار بدتر از این هم باید داشته باشی.. تازه هنوز داخل نرفتی...
تهیونگ دستی به شونه جک زد و گفت..
تهیونگ: من زندگیمو تو یه بار کوفتی از دست دادم جک ، میدونم چه خبره...
جک نگاه گیج شده ای بهش انداخت و شونه ای بالا انداخت و با هم وارد بار شدن
مثل چیزی که انتظار داشت همه تو حلق هم بودن.. زبونشو رو لبهاش کشید و کنار یه میز نشست...
نگاهی به گارسون انداخت و گفت..
تهیونگ: یه شات ويسكى لطفا...
گارسون سری تکون داد و از تهیونگ دور شد.. نگاه خیره ای رو روی خودش احساس کرد.. اما هر چی دنبال اون نگاه گشت چیزی پیدا نکرد...
جک مثل همیشه در حال مخ زدن دخترای مختلف بود.. واقعا حوصله سر بر شده بود...
با اومدن گارسون نفسی کشید و ویسکی رو ازش گرفت.. تو یه حرکت تمام ویسکی رو سر کشید... مزه تلخ و گسش گاوی تهیونگ رو سوزوند..
تجربه زیادی از نوشیدنیهای الکلی نداشت... سمت توالت رفت تا صورتشو آب بزنه..
وارد توالت شد و جلوی روشویی ایستاد... دو مشت آب به صورتش زد و زمانی که صورتشو بالا آورد با دیدن جونگ کوک پشت سرش دادی از ترس کمی از جاش پرید..
کوک پوزخندی زد و تهیونگ رو بین خودش و روشویی قفل کرد و گفت...
کوک: خب..!؟ خوش گذشت بدون من...!؟ قشنگ دوراتو زدی دیگه..؟ خوب از آزادیت استفاده کن تهیونگ ممکنه بعدا حسرتشو بخوری...
تهیونگ نگاهش از ترس به گیج تغییر کرد و به کوک زل زد..
تهیونگ: م.. منظورت چیه...؟
کوک ابرویی بالا انداخت و کمی عقب رفت گفت..
کوک: از من گفتن بود ته ، بعدا نگی نگفتی..
بوسه کوتاهی و عمیقی به لب تهیونگ زد و از توالت خارج شد... تهیونگ ناخواسته زبونشو به جای لبهای کوک کشید و به جای خالی کوک خیره شد..
"
" یعنی منظورش از اون حرفا چی بود...!؟ "
سرشو تکون داد و افکار منفی رو از خودش دور کرد..
Part⁴⁸🪐🦖
جک اینبار اخمی کرد و جدی گفت...
جک: همراه من میای حرفی نباشه..
بدون اینکه توجهی به ذهن باز تهیونگ بکنه از ساختمون زد بیرون و به تهیونگ پیام داد...
" ساعت 8 منتظرم ، به نفعته آماده باشی.. "
تهیونگ پوفی کشید و گوشی رو روی تخت پرت کرد و به سمت حموم رفت...
" ۸ شب "
دستی به موهاش کشید و لبخندی از سر رضایت زد و منتظر تماس جک موند..
با صدای گوشیش به خودش اومد...
" بیا پایین تو ماشین منتظرم.. "
برای آخرین بار نگاهی به خودش تو آینه انداخت و سریع کفششو پوشید از خونه بیرون زد... سوار ماشین شد و سرحال به جک سلام داد..
جک نیشخندی زد و گفت...
جک: یکی اینجا دلش نمیخواست بیاد..
تهیونگ نگاه پوکری بهش انداخت و با حرص بهش گفت...
تهیونگ: حالا که راضی شدم کرم نریز جک..
جک خنده ای کرد سری تکون داد و حرکت کرد... صدای موزیک کر کننده بود و تهیونگ با صورتی جمع شده به جک نگاه کرد..
جک خنده ای کرد و گفت...
جک: عزیزم اینجا بار هست انتظار بدتر از این هم باید داشته باشی.. تازه هنوز داخل نرفتی...
تهیونگ دستی به شونه جک زد و گفت..
تهیونگ: من زندگیمو تو یه بار کوفتی از دست دادم جک ، میدونم چه خبره...
جک نگاه گیج شده ای بهش انداخت و شونه ای بالا انداخت و با هم وارد بار شدن
مثل چیزی که انتظار داشت همه تو حلق هم بودن.. زبونشو رو لبهاش کشید و کنار یه میز نشست...
نگاهی به گارسون انداخت و گفت..
تهیونگ: یه شات ويسكى لطفا...
گارسون سری تکون داد و از تهیونگ دور شد.. نگاه خیره ای رو روی خودش احساس کرد.. اما هر چی دنبال اون نگاه گشت چیزی پیدا نکرد...
جک مثل همیشه در حال مخ زدن دخترای مختلف بود.. واقعا حوصله سر بر شده بود...
با اومدن گارسون نفسی کشید و ویسکی رو ازش گرفت.. تو یه حرکت تمام ویسکی رو سر کشید... مزه تلخ و گسش گاوی تهیونگ رو سوزوند..
تجربه زیادی از نوشیدنیهای الکلی نداشت... سمت توالت رفت تا صورتشو آب بزنه..
وارد توالت شد و جلوی روشویی ایستاد... دو مشت آب به صورتش زد و زمانی که صورتشو بالا آورد با دیدن جونگ کوک پشت سرش دادی از ترس کمی از جاش پرید..
کوک پوزخندی زد و تهیونگ رو بین خودش و روشویی قفل کرد و گفت...
کوک: خب..!؟ خوش گذشت بدون من...!؟ قشنگ دوراتو زدی دیگه..؟ خوب از آزادیت استفاده کن تهیونگ ممکنه بعدا حسرتشو بخوری...
تهیونگ نگاهش از ترس به گیج تغییر کرد و به کوک زل زد..
تهیونگ: م.. منظورت چیه...؟
کوک ابرویی بالا انداخت و کمی عقب رفت گفت..
کوک: از من گفتن بود ته ، بعدا نگی نگفتی..
بوسه کوتاهی و عمیقی به لب تهیونگ زد و از توالت خارج شد... تهیونگ ناخواسته زبونشو به جای لبهای کوک کشید و به جای خالی کوک خیره شد..
"
" یعنی منظورش از اون حرفا چی بود...!؟ "
سرشو تکون داد و افکار منفی رو از خودش دور کرد..
۵.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳