پسرم گفت :
پسرم گفت :
"بابا یکی از بچههای کلاس مان چند بار گفته ,
که من عاشق خواهرت شده ام."
پسرم کلاس چهارم ابتدایی است و دخترم کلاس ششم ...
به پسرم گفتم بی خیالش بشود،
حالا یک حرفی زده و جدی نیست ...
اما حس کردم خیلی بهاش برخورده
و انتظار دارد که حتماً واکنشی نشان بدهم ...
فرداش رفتم مدرسه ...
ناظم مدرسه هر دوشان را صدا کرد دفتر ...
هم پسرم را، هم همکلاسیاش را ...
پسرک، طفلی لبهاش از ترس میلرزید ...
همه چیز را انکار کرد ...
اما معلوم بود که ترسیده و راست نمیگوید ...
یک لحظه، سخت دلم گرفت؛
داشتم پسربچهای را به جرم اینکه ابراز علاقه کرده،
میترساندم و محکوم میکردم ...
بغض آمده بود تا بیخ گلوم ...
دلم میخواست بگویم نترس پسرکم،
عشق چیز بدی نیست ...
اما نمیشد ...
پسرم دلش میخواست کسی به خواهرش نگاه نکند ...
ناظم هم همین را میخواست ...
همه همین را میخواستند و من و عاشق ِدخترم، تنها بودیم...
#محسن_فرجی
"بابا یکی از بچههای کلاس مان چند بار گفته ,
که من عاشق خواهرت شده ام."
پسرم کلاس چهارم ابتدایی است و دخترم کلاس ششم ...
به پسرم گفتم بی خیالش بشود،
حالا یک حرفی زده و جدی نیست ...
اما حس کردم خیلی بهاش برخورده
و انتظار دارد که حتماً واکنشی نشان بدهم ...
فرداش رفتم مدرسه ...
ناظم مدرسه هر دوشان را صدا کرد دفتر ...
هم پسرم را، هم همکلاسیاش را ...
پسرک، طفلی لبهاش از ترس میلرزید ...
همه چیز را انکار کرد ...
اما معلوم بود که ترسیده و راست نمیگوید ...
یک لحظه، سخت دلم گرفت؛
داشتم پسربچهای را به جرم اینکه ابراز علاقه کرده،
میترساندم و محکوم میکردم ...
بغض آمده بود تا بیخ گلوم ...
دلم میخواست بگویم نترس پسرکم،
عشق چیز بدی نیست ...
اما نمیشد ...
پسرم دلش میخواست کسی به خواهرش نگاه نکند ...
ناظم هم همین را میخواست ...
همه همین را میخواستند و من و عاشق ِدخترم، تنها بودیم...
#محسن_فرجی
۷۸۳
۲۰ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.