تکپارتی
تکپارتی
*وقتی باهات قهر بود و...
ویو ا.ت
رفته بودم با دوستام بیرون و الانم ساعت ¹ شب هست و من میخوام برم به سمت خانه
حرکت کردم و از دوستام خداحافظی کردم
خیلی خسته بودم انگار با شلاق صد بار زدن به بدنم ایشششش
رفتم سمت خونه و ماشین رو داخل حیاط پارک کردم و رفتم داخل خونه که چند تا از برقا روشن بود فکر کردم شاید هیون بیدار باشه پس گفتم
+هیون...هیونجین......عاممم....ددیییی
_بله
سرمو برگردوندم که دیدم هیون رو مبل لم داده که انگار مثلا منتظر من بوده
+عام...میگم که چرا بیداری
_منتظر خانم بودم
+باید توضیح بدم
اصلا به حرفم اهمیت نداد و رفت تو اتاق مشترکمون اه انگار بچه ها کیوتو باید از دلش درارم
با اینکه خسته بودم رفتم داخل اتاق که دیدم پتو کشیده رو خودش و پشت به من دراز کشیده انگار قهره
منم رفتم لباسام عوض کردم و آرایشم رو پاک کردم و رفتم کنار هیون دراز کشیدم رفتم نزدیکش و از پشت در آغوشش گرفتم
که منو پس زد
_نکن
وا هیون داشت گریه میکرد
دستمو گذاشتم رو شونه اش و به طرف خودم کشوندم که با چشمای الماسی و اشکیش رو به رو شدم
+هیونم تو گریه کردی
_مگه برات مهمه
+معلومه اره
هیون رو محکم بغل کردم و گفتم
+تو جونمی...برات میمیرم...نفسمی...اگه تو زندگیم نباشی میمیرم
حالا بگو چی شده عشقم
ازش جدا شدم و با انگشت شصتم اشکاشو پاک کردم و شروع کردم به نوازش کردن موهایش که گفت
_دلم برای مامانم تنگ شده اون مرده و خیلی وقته ندیدمش
+وای هیونم ناراحت نباش من اینجا هستم
هیون رو محکم بغل کردم و گفتم
+عشقم فکر کن من مامانتم
من هرجوره دوست دارم
_تو خیلی مهربون هستی ممنون
+عشقمی حالا بگیر بخواب کیوت خوشگلم
موهای جلوی هیون رو کمی زدم عقب
_باشه
هیون دراز کشید که منم اونو بغل کردم و بوسه ای روی لب هایش گذاشتم و به خواب عمیقی فرو رفتیم
امیدوارم خوشتون بیاد 💜😈
*وقتی باهات قهر بود و...
ویو ا.ت
رفته بودم با دوستام بیرون و الانم ساعت ¹ شب هست و من میخوام برم به سمت خانه
حرکت کردم و از دوستام خداحافظی کردم
خیلی خسته بودم انگار با شلاق صد بار زدن به بدنم ایشششش
رفتم سمت خونه و ماشین رو داخل حیاط پارک کردم و رفتم داخل خونه که چند تا از برقا روشن بود فکر کردم شاید هیون بیدار باشه پس گفتم
+هیون...هیونجین......عاممم....ددیییی
_بله
سرمو برگردوندم که دیدم هیون رو مبل لم داده که انگار مثلا منتظر من بوده
+عام...میگم که چرا بیداری
_منتظر خانم بودم
+باید توضیح بدم
اصلا به حرفم اهمیت نداد و رفت تو اتاق مشترکمون اه انگار بچه ها کیوتو باید از دلش درارم
با اینکه خسته بودم رفتم داخل اتاق که دیدم پتو کشیده رو خودش و پشت به من دراز کشیده انگار قهره
منم رفتم لباسام عوض کردم و آرایشم رو پاک کردم و رفتم کنار هیون دراز کشیدم رفتم نزدیکش و از پشت در آغوشش گرفتم
که منو پس زد
_نکن
وا هیون داشت گریه میکرد
دستمو گذاشتم رو شونه اش و به طرف خودم کشوندم که با چشمای الماسی و اشکیش رو به رو شدم
+هیونم تو گریه کردی
_مگه برات مهمه
+معلومه اره
هیون رو محکم بغل کردم و گفتم
+تو جونمی...برات میمیرم...نفسمی...اگه تو زندگیم نباشی میمیرم
حالا بگو چی شده عشقم
ازش جدا شدم و با انگشت شصتم اشکاشو پاک کردم و شروع کردم به نوازش کردن موهایش که گفت
_دلم برای مامانم تنگ شده اون مرده و خیلی وقته ندیدمش
+وای هیونم ناراحت نباش من اینجا هستم
هیون رو محکم بغل کردم و گفتم
+عشقم فکر کن من مامانتم
من هرجوره دوست دارم
_تو خیلی مهربون هستی ممنون
+عشقمی حالا بگیر بخواب کیوت خوشگلم
موهای جلوی هیون رو کمی زدم عقب
_باشه
هیون دراز کشید که منم اونو بغل کردم و بوسه ای روی لب هایش گذاشتم و به خواب عمیقی فرو رفتیم
امیدوارم خوشتون بیاد 💜😈
۱۱.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.