شعر

🪩 #شعر 🪩


من به عشقِ نرگسی از پا به سر دیوانه ام
مستم و در بندِ چشمانِ سیاهی واله ام

مانده ام سرگشته کُنجِ عزلتی تا بلکه او
طره ی گیسو گشاید زین سبب مستانه ام

تا که گیسو می گشاید می شوم سرمست او
می نشیند در برِ من ، دلبرِ شاهانه ام

با چه حسی می شوم درگیر با احساس او
می کنم جان  را  نثارِ دلبرِ  جانانه ام

میِ گساری می کنم با جلوه اش بی گفتگو
می شود مست و خرابِ چشمِ او کاشانه ام

می چکانم جرعه ای از مستی ام در جامِ او
می شود مستانه ، می گردد به گِردِ خانه ام

می شود رنگین نگاهِ خسته ام در چشم او
می نگارد قصه ها ، از باده و پیمانه ام

می سپارم دیده ام بر گرمیِ چشمان او
می گذارد سر خوشانه ، سر به روی شانه ام




═══‌‌‌‌💞🎧📖💞═══
دیدگاه ها (۳)

وقتی حواست به من هست، من حس می‌کنم، من می‌فهمم، من ذوق می‌کن...

منت مکش ز سرمه که آن چشم خوش نگاه در بردن دل است ز دنباله بی...

نخست دیر زمانی در او نگریستمچندان که چون نظر از وی باز گرفتم...

.مژده بده ، مژده بده، یار پسندید مراسایه ی او گشتم و او برد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط