جیمین اتفاقا همین ذهنم و مشغول کرده بود سه روز پیش یه ...
"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟻"
جیمین ــــ اتفاقا همین ذهنم و مشغول کرده بود ، سه روز پیش یه تماس از فرانسه داشته و چند ساعت بعد چندین هزار وون به حسابش واریز شده ، تازه فقط این نیست و از طرف فرانسه براش دعوت نامه ارسال شده و برای همین هیچ آدرسی ازش وجود نداره چون توسط همون شخص پناهندگی گرفته
احساس میکنم شقیقیهام نبض میزند
فکر اینکه آن فرد که بود و چه نسبتی با ا.ت داشت مانند خره به جانم افتاده بود
ــــ نتونستی هیچ اطلاعاتی از اون شخص پیدا کنی ؟
جیمین ــــ نه هیچ اطلاعاتی ازش پیدا نکردم سایتم اجازهی ورود بهم نمیده فقط میدونم اون یه مرده
احساس میکنم بدنم گداخته شد
رگ دستهایم از عصبانیت و حرص بیرون زده بود و رنگ صورتم به کبودی میزد
محال بود ا.ت چنین کاری با من کند آن هم وقتی هنوز زن عقدی من بود
اما شواهد چیز دیگری میگفت
و من دعا میکنم که ای کاش دروغ باشد
جیمین ــــ ته میدونم الان عصبی ولی باید عاقلانه تصمیم بگیری ، ما هنوز از هیچی مطمئن نیستیم
ــــ میگی چیکار کنم ؟
جیمین ــــ دست الا رو بگیر ببر ماه عسل
چشمانم تا آخرین حد ممکن گرد میشوند
انتظار شنیدن این حرف را از جیمینی که به خون الا تشنه بود نداشتم
ــــ چی ؟
بیتوجه به لحن متعجبم بیخیال میگوید :
جیمین ــــ گفتم ببرش ماه عسل انقدر حرفم نامفهوم بود برات
ــــ چرا داری چرت و پرت میگی ؟
جیمین ــــ چرا متوجه نیستی ته جون بابات الان تو دستای خالته اون با یه حرکت میتونه سر بابات و بفرسته بالای دار ، لجبازی رو بزار کنار و باهاش راه بیا اینطوری میتونی برای خودت زمان بخری و تا اون موقع منم میوفتم دنبال این پرونده
کلافه دستی به موهایم میکشم و خشمگین میگویم :
ــــ درست حرف بزن بفهمم چی میگی
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
¹⁰ بازنشر
⁴⁰ لایک
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟻"
جیمین ــــ اتفاقا همین ذهنم و مشغول کرده بود ، سه روز پیش یه تماس از فرانسه داشته و چند ساعت بعد چندین هزار وون به حسابش واریز شده ، تازه فقط این نیست و از طرف فرانسه براش دعوت نامه ارسال شده و برای همین هیچ آدرسی ازش وجود نداره چون توسط همون شخص پناهندگی گرفته
احساس میکنم شقیقیهام نبض میزند
فکر اینکه آن فرد که بود و چه نسبتی با ا.ت داشت مانند خره به جانم افتاده بود
ــــ نتونستی هیچ اطلاعاتی از اون شخص پیدا کنی ؟
جیمین ــــ نه هیچ اطلاعاتی ازش پیدا نکردم سایتم اجازهی ورود بهم نمیده فقط میدونم اون یه مرده
احساس میکنم بدنم گداخته شد
رگ دستهایم از عصبانیت و حرص بیرون زده بود و رنگ صورتم به کبودی میزد
محال بود ا.ت چنین کاری با من کند آن هم وقتی هنوز زن عقدی من بود
اما شواهد چیز دیگری میگفت
و من دعا میکنم که ای کاش دروغ باشد
جیمین ــــ ته میدونم الان عصبی ولی باید عاقلانه تصمیم بگیری ، ما هنوز از هیچی مطمئن نیستیم
ــــ میگی چیکار کنم ؟
جیمین ــــ دست الا رو بگیر ببر ماه عسل
چشمانم تا آخرین حد ممکن گرد میشوند
انتظار شنیدن این حرف را از جیمینی که به خون الا تشنه بود نداشتم
ــــ چی ؟
بیتوجه به لحن متعجبم بیخیال میگوید :
جیمین ــــ گفتم ببرش ماه عسل انقدر حرفم نامفهوم بود برات
ــــ چرا داری چرت و پرت میگی ؟
جیمین ــــ چرا متوجه نیستی ته جون بابات الان تو دستای خالته اون با یه حرکت میتونه سر بابات و بفرسته بالای دار ، لجبازی رو بزار کنار و باهاش راه بیا اینطوری میتونی برای خودت زمان بخری و تا اون موقع منم میوفتم دنبال این پرونده
کلافه دستی به موهایم میکشم و خشمگین میگویم :
ــــ درست حرف بزن بفهمم چی میگی
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
¹⁰ بازنشر
⁴⁰ لایک
- ۶۰۴
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط