پارت۴۵
پارت۴۵
تا میخواست خوابش ببره صدای در اتاقش اومد
یوری:کیه ها
تهیونگ:منم اجازه هست
یوری:خیر
تهیونگ:باشه میام
و اومد تو اتاق
یوری:مگه بهت اجازه دادم
تهیونگ:اخه قشنگم اتاق دوس دخترمه دلم میخواد خب حالا چرا نخوابیدی
یوری:داشت خوابم میبرد که جنابعالی مزاحم شدی
تهیونگ:یوری من خوابم نمیبره
یوری:خب چیکار کنم
تهیونگ:میشه کنارت بخوابم
یوری:ها تو اصلا لباس منو دیدی
تهیونگ:تو ماله خودمی الانم میخوام پیشت بخوابم
یوری:هعی خدا
تهیونگ:خواهش میکنم دیگه میخوام بغلت کنم و بخوابم
یوری:باشه ولی زیاد فشار ندی دردم میگیره
تهیونگ:باشه مواظبم
یوری:افرین خب دیگه بخوابیم خستم امروز خیلی خسته شدم
تهیونگ:باشه
و یوری و بغل کرد و خوابیدن
ویو تهیونگ
از خواب بیدارشدم خیلی زود بود یوری توی بغلم گم شده بود اون واقعا خیلی کیوت بود دلم میخواست بخورمش گفتم بزار یکم بیشتر بخوابم و گرفتم دوباره خوابیدم
ویو یوری
از خواب بیدارشدم دیدم تو بغل تهیونگ مچاله شدم من در مقابل تهیونگ هیچی نبودم و میتونستم راحت گم بشم تو بدنش نمیخواستم بیدارش کنم پس اروم بجای خودم یه بالش گذاشتم تو بغلش و اومدم بیرون و کارام و انجام دادم و رفتم تا صبحونه درست کنم براشون درحال چیدن میز بودم که دستایی دور کمرم حلقه شد
یوری:کیه
تهیونگ:منم
یوری:چه پررویی تو
تهیونگ:اونوقت چرا
یوری:چون من میگم قشنگم
تهیونگ :یوری درد نداری
یوری:تهیونگا واقعا خیلی درد داره
تهیونگ یوری و کامل بغل کرد و گفت
تهیونگ:اشکالی نداره زودی خوب میشی
یوری:اهوم
جونگکوک:سلام عه مزاحم شدم
یوری:زهرمار بشین ببینم
جینگ یی:دیشب خیلی راحت خوابیدم
یوری:منم
جونگکوک :وقتی تو بغل من بودی بایدم راحت بخوابی
تهیونگ:وقتی تو بغل من بودی بایدن راحت بخوابی
دقیقا همزمان باهم گفتن که خودشون گرفت و بعد شروع کردن به خوردن صبحانه
یوری:خوردید برید خونتون
جونگکوک :پس کی مراقب تو باشه آبجی کوچولو
جینگ یی:شما برید من میمونم
یوری:اهوم
تهیونگ:باشه
یوری:فقط تهیونگ خان بهم زیاد زنگ نمیزنی از چاپلوسی بیش از حد هم بدم میاد باشه
تهیونگ:چشم امری دیگه ندارید بانو
یوری:فعلا خیر
و همه زدن زیر خنده
.....................
تا میخواست خوابش ببره صدای در اتاقش اومد
یوری:کیه ها
تهیونگ:منم اجازه هست
یوری:خیر
تهیونگ:باشه میام
و اومد تو اتاق
یوری:مگه بهت اجازه دادم
تهیونگ:اخه قشنگم اتاق دوس دخترمه دلم میخواد خب حالا چرا نخوابیدی
یوری:داشت خوابم میبرد که جنابعالی مزاحم شدی
تهیونگ:یوری من خوابم نمیبره
یوری:خب چیکار کنم
تهیونگ:میشه کنارت بخوابم
یوری:ها تو اصلا لباس منو دیدی
تهیونگ:تو ماله خودمی الانم میخوام پیشت بخوابم
یوری:هعی خدا
تهیونگ:خواهش میکنم دیگه میخوام بغلت کنم و بخوابم
یوری:باشه ولی زیاد فشار ندی دردم میگیره
تهیونگ:باشه مواظبم
یوری:افرین خب دیگه بخوابیم خستم امروز خیلی خسته شدم
تهیونگ:باشه
و یوری و بغل کرد و خوابیدن
ویو تهیونگ
از خواب بیدارشدم خیلی زود بود یوری توی بغلم گم شده بود اون واقعا خیلی کیوت بود دلم میخواست بخورمش گفتم بزار یکم بیشتر بخوابم و گرفتم دوباره خوابیدم
ویو یوری
از خواب بیدارشدم دیدم تو بغل تهیونگ مچاله شدم من در مقابل تهیونگ هیچی نبودم و میتونستم راحت گم بشم تو بدنش نمیخواستم بیدارش کنم پس اروم بجای خودم یه بالش گذاشتم تو بغلش و اومدم بیرون و کارام و انجام دادم و رفتم تا صبحونه درست کنم براشون درحال چیدن میز بودم که دستایی دور کمرم حلقه شد
یوری:کیه
تهیونگ:منم
یوری:چه پررویی تو
تهیونگ:اونوقت چرا
یوری:چون من میگم قشنگم
تهیونگ :یوری درد نداری
یوری:تهیونگا واقعا خیلی درد داره
تهیونگ یوری و کامل بغل کرد و گفت
تهیونگ:اشکالی نداره زودی خوب میشی
یوری:اهوم
جونگکوک:سلام عه مزاحم شدم
یوری:زهرمار بشین ببینم
جینگ یی:دیشب خیلی راحت خوابیدم
یوری:منم
جونگکوک :وقتی تو بغل من بودی بایدم راحت بخوابی
تهیونگ:وقتی تو بغل من بودی بایدن راحت بخوابی
دقیقا همزمان باهم گفتن که خودشون گرفت و بعد شروع کردن به خوردن صبحانه
یوری:خوردید برید خونتون
جونگکوک :پس کی مراقب تو باشه آبجی کوچولو
جینگ یی:شما برید من میمونم
یوری:اهوم
تهیونگ:باشه
یوری:فقط تهیونگ خان بهم زیاد زنگ نمیزنی از چاپلوسی بیش از حد هم بدم میاد باشه
تهیونگ:چشم امری دیگه ندارید بانو
یوری:فعلا خیر
و همه زدن زیر خنده
.....................
۱.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.