part
part:⁶⁷
___________________________
پذیرش: پارک یونا فکرنکنم همچین اصمی داشته باشیم
تهیونگ: ممنون
تهیونگ رفت در تکتک اتاقا رو زد تا رسید به اتاق ۷۴۸ در زد و یونا در باز کرد یونا تا تهیونگ رو دید خواست در ببنده که تهیونگ پاشو گذاشت لای در و در هل داد رفت داخل
یونا: چی میخوای
تهیونگ: لورا کجاست
یونا: لورا کیه هیچی اینجا نیس
تهیونگ: گفتم لورا کجاست*داد*
یونا: منم گفتم اینجا نیست
تهیونگ: میدونم تو دزدیدی
یونا: هوف
تهیونگ یه نگاهی به شکم بونا انداخت
تهیونگ: تو که خودت بچه داری بچه ی منو میخوای چیکار
یونا: بچه ی تو نیس بچه ی منم هست
تهیونگ: کی بزرگش کرد
یونا: کی ۹ ماه تو شکمش نگه داشت
تهیونگ: خب چی میخوای ازمن
یونا: بچه رو بده به من
تهیونگ: *خنده* حتما
یونا: پس بیا باهم بچه رو بزرگ کنیم
جونگکوک :چی میگی یونا
یونا: جونگکوک خودت میدونی من بزور با تو ازدواج کردم الانم از ازدواجم باتو راضی نیستم
جونگکوک: پس اون همه دوست دارما چی بود
یونا: مجبور بودم مجبورم کردی
تهیونگ: ولی من نمیخوام باهات باشمذمت از ازدواج با هارین خیلی راضیم
یونا: چطور میتونی از ازدواج باکسی که منو تو رو از هم جدا کرد راضی باشی
تهیونگ: تو دروغ گفنی تو باعث این شدی
یونا: من بهت دروغ گفتم چون عاشقت بودم میخواستم بهت برسم الانم دوست دارم
جونگکوک: بسه یونا *داد*
جونگکوک رفت لورا رو آورد و داد به تهیونگ
ادامه دارد...☆
___________________________
پذیرش: پارک یونا فکرنکنم همچین اصمی داشته باشیم
تهیونگ: ممنون
تهیونگ رفت در تکتک اتاقا رو زد تا رسید به اتاق ۷۴۸ در زد و یونا در باز کرد یونا تا تهیونگ رو دید خواست در ببنده که تهیونگ پاشو گذاشت لای در و در هل داد رفت داخل
یونا: چی میخوای
تهیونگ: لورا کجاست
یونا: لورا کیه هیچی اینجا نیس
تهیونگ: گفتم لورا کجاست*داد*
یونا: منم گفتم اینجا نیست
تهیونگ: میدونم تو دزدیدی
یونا: هوف
تهیونگ یه نگاهی به شکم بونا انداخت
تهیونگ: تو که خودت بچه داری بچه ی منو میخوای چیکار
یونا: بچه ی تو نیس بچه ی منم هست
تهیونگ: کی بزرگش کرد
یونا: کی ۹ ماه تو شکمش نگه داشت
تهیونگ: خب چی میخوای ازمن
یونا: بچه رو بده به من
تهیونگ: *خنده* حتما
یونا: پس بیا باهم بچه رو بزرگ کنیم
جونگکوک :چی میگی یونا
یونا: جونگکوک خودت میدونی من بزور با تو ازدواج کردم الانم از ازدواجم باتو راضی نیستم
جونگکوک: پس اون همه دوست دارما چی بود
یونا: مجبور بودم مجبورم کردی
تهیونگ: ولی من نمیخوام باهات باشمذمت از ازدواج با هارین خیلی راضیم
یونا: چطور میتونی از ازدواج باکسی که منو تو رو از هم جدا کرد راضی باشی
تهیونگ: تو دروغ گفنی تو باعث این شدی
یونا: من بهت دروغ گفتم چون عاشقت بودم میخواستم بهت برسم الانم دوست دارم
جونگکوک: بسه یونا *داد*
جونگکوک رفت لورا رو آورد و داد به تهیونگ
ادامه دارد...☆
- ۷.۳k
- ۰۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط