چند شاتی جونگکوک
چند شاتی جونگکوک
part 1
با لبخند زنگ در رو زدیم...
بعد از چند ثانیه کوتاه، پدرم در رو باز کرد،
+اوه سلامبچه ها..
با لبخند از من و جونگکوک استقبال کرد..
وارد خونه که سدیم..
مادرممنرو در آغوش گرفت..
جونگکوک خیلی مودبانه با پدر و مادرم سلام کرد و خودشو معرفی کرد...
روی مبل که نشستیم..
مادرم درحال ریخته چای برای ما بود...
-مامان.. سوهو کجاست؟(برادرش)
×تو اتاقه عزیزم..
-شعورش نمیرسه وقتی ما میایم بیاد بیرون؟
×همیشه اینجوریه دیگه چیکارش کنم..
مادرات سینی چای رو جلوی ات و جونگکوک گرفت..
هردوشون جای رو برداشتن
-ممنونم(جونگکوک با لبخند گفت)
×خواهش میکنمعزیزم
ات بلند زد و به طبقه بالا، سمت اتاق سوهو رفت
در رو باز کرد
×نمیفهمی باید در بزنی؟
-هویگاو.. نمیفهمی وقتی مهمون میاد باید بیای بیرون؟
×خب مهمون میخواد دوستپسر الدنگشو معرفی کنه
-خفه شو
با عصبانیت به سمت سوهو رفت
- فکر نکن چون ۲ سال بزرگتری هیچی بهت نمیگم..
×خب مثلاچی میخوای بگی؟
-خفه شو.. بیا پایین و سلام کن
× نمیخوام
-میگم باید بیای
سوهو عصبی شد
part 1
با لبخند زنگ در رو زدیم...
بعد از چند ثانیه کوتاه، پدرم در رو باز کرد،
+اوه سلامبچه ها..
با لبخند از من و جونگکوک استقبال کرد..
وارد خونه که سدیم..
مادرممنرو در آغوش گرفت..
جونگکوک خیلی مودبانه با پدر و مادرم سلام کرد و خودشو معرفی کرد...
روی مبل که نشستیم..
مادرم درحال ریخته چای برای ما بود...
-مامان.. سوهو کجاست؟(برادرش)
×تو اتاقه عزیزم..
-شعورش نمیرسه وقتی ما میایم بیاد بیرون؟
×همیشه اینجوریه دیگه چیکارش کنم..
مادرات سینی چای رو جلوی ات و جونگکوک گرفت..
هردوشون جای رو برداشتن
-ممنونم(جونگکوک با لبخند گفت)
×خواهش میکنمعزیزم
ات بلند زد و به طبقه بالا، سمت اتاق سوهو رفت
در رو باز کرد
×نمیفهمی باید در بزنی؟
-هویگاو.. نمیفهمی وقتی مهمون میاد باید بیای بیرون؟
×خب مهمون میخواد دوستپسر الدنگشو معرفی کنه
-خفه شو
با عصبانیت به سمت سوهو رفت
- فکر نکن چون ۲ سال بزرگتری هیچی بهت نمیگم..
×خب مثلاچی میخوای بگی؟
-خفه شو.. بیا پایین و سلام کن
× نمیخوام
-میگم باید بیای
سوهو عصبی شد
- ۲۱.۹k
- ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط