part

#part58
#طاها
شکیب- طاها نکن این کارو رها دوست داره.
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و جوابش رو ندادم، چند دیقه گذشت تا دخترا اومدن، با دیدن رها مات مونده بودم، این رها بود واقعا؟
با تعجب رو به شکیب گفتم :
طاها- شک...شکیب اون، اون رهاس؟
رد نگاهم رو گرفت و گفت :
شکیب- آره رهاست چقدر خوشگل شده چه لباسش قشنگه.
اخمی کردم و گفتم :
طاها- خوشت می‌اد منم به مال تو چشم‌داشته باشم؟
پوکر چرخید سمتم و گفت :
شکیب- نمی‌فهممت طاها، یه دیقه به فکر انتقامی یه دیقه بعدش به فکر عاشقی؟
کلافه سرم رو تکون دادم که گفت :
شکیب- بنظرم تو اول بفهم کدوم وری هستی بعد وارد عمل شو، تا وقتیم مطمئن نشدی دست به کاری نزن که بعدا پشیمون بشی.
طاها- نیازی به فکر کردن ندارم من فقط راه انتقام و به پیش گرفتم، از این موضوع کسی چیزی بفهمه شکیب خودت می‌دونی.
نیشخندی زد و گفت :
شکیب- دلم برای اون دختر می‌سوزه، نترس به کسی نمی‌گم ذاتا اگر بگم همه روی واقعیت رو می‌شناسن.
بدون معطلی از کنارم بلند شد و رفت، نگاهم رو از روی رها برداشتم و جرعه‌ای از لیوان آبم خوردم و بلند شدم و به سمتشون رفتم.
ترانه- رها بخدا ولت کنم افتادی...
با دیدنم برگشت سمتم و گفت :
ترانه- سلام طاها خوبی؟
طاها- مرسی تو خوبی؟ مشکلی هست؟
رها- نه خیر مشکلی نیست، البته وقتی اومدی مشکل ایجاد شد بری مشکل حل می‌شه.
یه تای ابروم رو بالا انداختم و گفتم :
طاها- ولی من قصد ندارم برم.
صاف ایستاد و گفت :
رها- پس من می‌رم.
اولین قدم رو برداشت و بدلیل اینکه به کفش پاشنه بلند عادت نداشت می‌افتاد که سریع بازوی ترانه رو گرفت و سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه.
خندیدم و سری از تاسف تکون دادم، با صدای آریانا برگشتم سمتش.
آریانا- آقا طاها شماهم هستین؟
برگشتن سمتش و لبخندی بهش زدم و باهاش دست دادم و به دلیل داشتن کرم های فعال از لج رها باهاش گرم گرفتم، چند دیقه‌ای باهم حرف زدیم و بعدش رفت وسط برقصه، نیم نگاه به رها که نشسته بود رو صندلی و خونسرد داشت موز می‌خورد انداختم.
شاید بهتر بود از همین الان زنگ آغاز انتقام رو بزنم.
رفتم سمتش و گفتم :
طاها- افتخار رقص می‌دیدین بانو؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت :
رها- نه.
نیشخندی زدم و گفتم :
طاها- بخاطر کفش‌هات قبول نمی‌کنی درسته؟
درحالی که سعی می‌کرد خونسرد باشه گفت :
رها- خیر کفش‌هام چه مشکلی دارن که بخوام بخاطرشون درخواست رقص تورو قبول نکنم؟
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم :
طاها- بخاطر اینکه نمی‌تونی باهاشون راه بری‌.
با حرص گفت :
رها- می‌تونم.
طاها- ولی اینطور به نظر نمی‌اد!
با حرص از جاش بلند شد و دستش رو گذاشت داخل دستم و گفت :
رها- بریم تا نشونت بوم که می‌تونم.
لبخند محوی زدم و به سمت پیست رقص رفتیم، دستام رو دور کمرش حلقه کردم و اونم دستاش رو دور گردنم حلقه کرد، زل زدم تو چشماش و گفتم :
طاها- مواظب باش با کفش‌هات پامو له نکنی.
همون لحظه درد رو تو پام حس کردم، از درد زیاد ایستادم و چشمام رو روهم فشردم که رها با لحن حرص دربیاری گفت :
رها- ای وای ببخشید کاش زودتر می‌گفتی.
خواستم جیزی بگم که با صدای کسی که داشت می‌گفت عروس و داماد اومدن چیزی نگفتم و ازش جدا شدم، خواست بره که یهو پاش پیچ خورد و داشت می‌افتاد کا سریع دستمو دور کمرش حلقه کردم، با ترس زل زده بود بهم، صاف ایستادم و به نگاهم قفل لباش شد که سریع متوجه شد و ازم جدا شد و به سمت بقیه رفت.
خدایا این دختر داشت با من چیکار می‌کرد؟ طاها تو نباید یادت بره، دیگه عشقی به اون دختر نباید داشته باشی تو فقط باید ازش انتقام بگیری!
نفسم رو کلافه دادم بیرون و به سمت نازی و مبین رفتم.
#عشق_پر_دردسر
خب خب جالب شد داستان🗿😂👩🏻‍🦯
طاها انتقام میگیره یا نه؟🗿
یکم بریم جلو تر داستان انتقامو میفهمید 👩🏻‍🦯🗿
دیدگاه ها (۱)

#part59#رهابا حرص بازوم رو از دستش کشیدم بیرون و گفتم :رها- ...

#part60#رهابا تقه‌ای که به شیشه ماشین خورد طاها رفت عقب و بر...

ادامه پارت قبل 🗿سایه مشکی پشت چشمم زده بود و برام مژه گذاشته...

#part57#رهاآنیتا- خب گاز رو چک کردم، برقا که همه‌اش خاموش، خ...

شوهر دو روزه. پارت۸۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط