Part
Part ¹¹³
ا.ت ویو:
برای این قلبی که درد میکرد..اشک هام از چشمام جاری شده بودن..بدجوری احساس سنگینی میکردم..
با باز شدن یک دفعه ایه در کمی هول شدم..دستمو سمت چشمام بردم و اشک هایی که از چشمام ریخته شده بودن رو با سر استین لباسم پاک کردم..نگاهمو سمت شیشه ماشین بردم و از نگاه کردن به چهره تهیونگ خودداری کردم..با انعکاس چهره تهیونگ روی شیشه ی ماشین فهمیدم که سوار ماشین شده..در رو بست و پس از مدتی ماشین رو روشن کرد..از در بزرگ عمارت رد شدیم و وارد جاده اصلی که هر دو سمت جاده پر از درخت های بلند و بارون خورده احاطه کرده بودن..منظره زیبایی بود..ولی باعث ارامشم نمیشد..ارامشی که انگار از دست داده بودم..از بین درخت های بلند که سربه فلک کشیده بودن عبور میکردیم..مثل تونل طولانی بود..اسمون پر از تکیه ابرهای خاکستری شده بود..خورشید گاهی بین ابر های تیره گم میشد و اسمون کمی تیره تر میشد و گاهی از بین ابرها بیرون میومدم و اسمون رو روشن تر میکرد..با نگاه کردن به منظره حواس خودم رو از افکارم پرت کردم تا کمی اروم بشم..
با کم شدن اهنگی که داخل ماشین پخش میشد نگاهمو سمت تهیونگ کشوندم..نگاهشو از جاده گرفت و به من داد..نمیخواستم دوباره نگاه اون چشمای خالیش بکنم..
تهیونگ:ا.ت
چیزی نگفتم و نگاهمو به نقطه ای نامعلوم دادم..
نگاه تهیونگ بین من و جاده میچرخید
تهیونگ:بهم نگاه کن
لحن جدیش بدجور منو وادار به نگاه کردن به چشماش میکرد..نگاهمو بهش دادم..درست فکر میکردم..نگاهش خالی بود یا..یا شاید هم من اینجوری فکر میکردم..گره ای بین ابرو های تهیونگ شکل گرفته بود..چشماش انگار اعصبانی بودن..نمیتونستم بفهمم چی شده
تهیونگ:چرا انقدر عوض شدی..
همه چی برام روشن شد..اون نمیخواست من رفتارم بعد از گفتن اون حرف ها تغییر کنه..چون به رفتار خوبم عادت کرده بود..نگاهمو سمت دیگه ای دادم..اروم و زیر لب گفتم
ا.ت:بنظر خودت چرا تغییر کردم
نگاهمو به تهیونگ دادم..نگاهش به روبروش بود و در سکوت به رانندگیش ادامه میداد..
ادامه دارد 🍷
"خیلی متاسفم بابت تاخیر چند روز نمیتونستم پارت بزارم✨🌒
مرسی که صبر کردین✨"
ا.ت ویو:
برای این قلبی که درد میکرد..اشک هام از چشمام جاری شده بودن..بدجوری احساس سنگینی میکردم..
با باز شدن یک دفعه ایه در کمی هول شدم..دستمو سمت چشمام بردم و اشک هایی که از چشمام ریخته شده بودن رو با سر استین لباسم پاک کردم..نگاهمو سمت شیشه ماشین بردم و از نگاه کردن به چهره تهیونگ خودداری کردم..با انعکاس چهره تهیونگ روی شیشه ی ماشین فهمیدم که سوار ماشین شده..در رو بست و پس از مدتی ماشین رو روشن کرد..از در بزرگ عمارت رد شدیم و وارد جاده اصلی که هر دو سمت جاده پر از درخت های بلند و بارون خورده احاطه کرده بودن..منظره زیبایی بود..ولی باعث ارامشم نمیشد..ارامشی که انگار از دست داده بودم..از بین درخت های بلند که سربه فلک کشیده بودن عبور میکردیم..مثل تونل طولانی بود..اسمون پر از تکیه ابرهای خاکستری شده بود..خورشید گاهی بین ابر های تیره گم میشد و اسمون کمی تیره تر میشد و گاهی از بین ابرها بیرون میومدم و اسمون رو روشن تر میکرد..با نگاه کردن به منظره حواس خودم رو از افکارم پرت کردم تا کمی اروم بشم..
با کم شدن اهنگی که داخل ماشین پخش میشد نگاهمو سمت تهیونگ کشوندم..نگاهشو از جاده گرفت و به من داد..نمیخواستم دوباره نگاه اون چشمای خالیش بکنم..
تهیونگ:ا.ت
چیزی نگفتم و نگاهمو به نقطه ای نامعلوم دادم..
نگاه تهیونگ بین من و جاده میچرخید
تهیونگ:بهم نگاه کن
لحن جدیش بدجور منو وادار به نگاه کردن به چشماش میکرد..نگاهمو بهش دادم..درست فکر میکردم..نگاهش خالی بود یا..یا شاید هم من اینجوری فکر میکردم..گره ای بین ابرو های تهیونگ شکل گرفته بود..چشماش انگار اعصبانی بودن..نمیتونستم بفهمم چی شده
تهیونگ:چرا انقدر عوض شدی..
همه چی برام روشن شد..اون نمیخواست من رفتارم بعد از گفتن اون حرف ها تغییر کنه..چون به رفتار خوبم عادت کرده بود..نگاهمو سمت دیگه ای دادم..اروم و زیر لب گفتم
ا.ت:بنظر خودت چرا تغییر کردم
نگاهمو به تهیونگ دادم..نگاهش به روبروش بود و در سکوت به رانندگیش ادامه میداد..
ادامه دارد 🍷
"خیلی متاسفم بابت تاخیر چند روز نمیتونستم پارت بزارم✨🌒
مرسی که صبر کردین✨"
- ۱۴.۲k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط