Part17
Part17
دختر خونده مستر لی
.
.
شوکا: خب چرا دارم ولی اون منو خریده پس دوسم نداره
_ چه ربطی داره کوکم منو خریده ولی واقعا دوسم دارم
شوکا:کوک؟
_ جئون جونکوک ارباب امارت
شوکا: آها
_ خب چرا بالش حرف نمیزنی؟
شوکا: میترسم
_ چرا؟
شوکا: نمیدونم اون چشمای خماری داره و مافیا هم هست میترسم بهم آسیب بزنه
_ نه بابا اگه خواست بزنه خودم کاری میکنم تیکه بزرگش گوشش باشه
شوکا: خب حالا چیکار کنم؟
_ خب اگه نامجون اومد بالا که هیچی نیومد میگم بیاد... تو هم باید سعی کنی نرمش کنی
شوکا: بله؟
_ کیدراما عاشقانه دیدی؟
شوکا: آره
_ تو نقش پسره رو بازی کن
شوکا: آهاااااا الان گرفتم
صدای در اومد درو باز کردم نامجون بود
نامجون: بیام تو؟
_ هوم بیا(چشمک)
اومد تو منم رفتم شوکا رو بغل کردم و زیر گوشش گفتم
_ کاری کن نخورده مست چشمات شه چون تو میتونی چشماتو از مال اونم خمار تر کنی
اوهومی گفت و منم اومدم بیرون بالاخره یه کار خیر انجام دادم هوفففف خب رفتم پایین پیش کوک اونا هم تو اتاق
.
ویو شوکا
حرفای ا.ت دلگرمم کردن و لبخند زدم نامجون رو به روم وایساد یه عینک و کت و شلوار خیلی آدم منطقی به نظر میرسید به حرف ا.ت گوش کردم و چشامو تا جایی که بلد بودم خمار کردم سرمو گرفتم بالا نیشخند زدمو آوردمش پایین و تکونش دادم
نامجون: خب...
شوکا:هیششش
بلند شدمو دستمو دور گردنش حلقه کردم تو شوک بود به چشماش زل زدم
شوکا: بهتر شد(نیشخند)
نامجون: ت...ت...تو
شوکا: مگه نگفتم هیس
نامجون چرا اما...
شوکا: شاید بخوام جبران کنم ابراز احساسات بلند نیستم
ویو نامجون
ا.ت جادوش کرده؟ مگه میشههه ولی خب کی بدش میاد یعنی واقعا منو دوس داره؟.... مهم نیست الان مال منه لبمو گذاشتم رو لبش دستاشو از دور گردم کشید رو سینههام منم طوری میبوسیدمش که انگار قرار نیست ازش جدا شم ولی خب جدا شدم و به چشمای خماری که هرکسی نداشت نگاه کردم به سینم ضربهی یواشی زد و خودشو انداخت تو بغلم
شوکا: حیح بالاخره یاد گرفتم
نامجون: چی رو؟
شوکا: اینکه نشون بدم عاشق کیم
.
.
.
خب بدون شرایط لایک نمیکنید هم شرایط میزارم هم میبرمش بالا
20 لایک
5 کامنت
حالا لایک کن دارلینگ
دختر خونده مستر لی
.
.
شوکا: خب چرا دارم ولی اون منو خریده پس دوسم نداره
_ چه ربطی داره کوکم منو خریده ولی واقعا دوسم دارم
شوکا:کوک؟
_ جئون جونکوک ارباب امارت
شوکا: آها
_ خب چرا بالش حرف نمیزنی؟
شوکا: میترسم
_ چرا؟
شوکا: نمیدونم اون چشمای خماری داره و مافیا هم هست میترسم بهم آسیب بزنه
_ نه بابا اگه خواست بزنه خودم کاری میکنم تیکه بزرگش گوشش باشه
شوکا: خب حالا چیکار کنم؟
_ خب اگه نامجون اومد بالا که هیچی نیومد میگم بیاد... تو هم باید سعی کنی نرمش کنی
شوکا: بله؟
_ کیدراما عاشقانه دیدی؟
شوکا: آره
_ تو نقش پسره رو بازی کن
شوکا: آهاااااا الان گرفتم
صدای در اومد درو باز کردم نامجون بود
نامجون: بیام تو؟
_ هوم بیا(چشمک)
اومد تو منم رفتم شوکا رو بغل کردم و زیر گوشش گفتم
_ کاری کن نخورده مست چشمات شه چون تو میتونی چشماتو از مال اونم خمار تر کنی
اوهومی گفت و منم اومدم بیرون بالاخره یه کار خیر انجام دادم هوفففف خب رفتم پایین پیش کوک اونا هم تو اتاق
.
ویو شوکا
حرفای ا.ت دلگرمم کردن و لبخند زدم نامجون رو به روم وایساد یه عینک و کت و شلوار خیلی آدم منطقی به نظر میرسید به حرف ا.ت گوش کردم و چشامو تا جایی که بلد بودم خمار کردم سرمو گرفتم بالا نیشخند زدمو آوردمش پایین و تکونش دادم
نامجون: خب...
شوکا:هیششش
بلند شدمو دستمو دور گردنش حلقه کردم تو شوک بود به چشماش زل زدم
شوکا: بهتر شد(نیشخند)
نامجون: ت...ت...تو
شوکا: مگه نگفتم هیس
نامجون چرا اما...
شوکا: شاید بخوام جبران کنم ابراز احساسات بلند نیستم
ویو نامجون
ا.ت جادوش کرده؟ مگه میشههه ولی خب کی بدش میاد یعنی واقعا منو دوس داره؟.... مهم نیست الان مال منه لبمو گذاشتم رو لبش دستاشو از دور گردم کشید رو سینههام منم طوری میبوسیدمش که انگار قرار نیست ازش جدا شم ولی خب جدا شدم و به چشمای خماری که هرکسی نداشت نگاه کردم به سینم ضربهی یواشی زد و خودشو انداخت تو بغلم
شوکا: حیح بالاخره یاد گرفتم
نامجون: چی رو؟
شوکا: اینکه نشون بدم عاشق کیم
.
.
.
خب بدون شرایط لایک نمیکنید هم شرایط میزارم هم میبرمش بالا
20 لایک
5 کامنت
حالا لایک کن دارلینگ
۷.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.