خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت67

با وجود تمام دلخوریا توی آغوشش خزیدم. به پهلو شد و سرش و توی گردنم فرو برد و سیل موهام روی صورتش ریخت.
لبخند محوی بهش زدم! مخصوصا اینکه پنج دقیقه نشد نفساش آروم شد و به خواب رفت.


* * * * *
کش و قوسی به بدنش داد و چشم باز کرد و غرق خواب نگاهم کرد و لبخند محوی زد و گفت
_چه قدره خوابیدم؟
تک خنده ای کردم و گفتم
_صبح شده.
چشماش گرد شد و گفت
_راست میگی؟
اشاره ای به هوا کردم که متعجب گفت
_چه طوری تونستم این همه بخوابم؟
_خسته بودی.
خیره نگاهم کرد و نگاهش سر خورد پایین. به خودم نگاه کردم و با دیدن سر و وضعم مثل لبو قرمز شدم.
لعنتی دیشب انقدر این مانتو ضخیم بود که نتونستم باهاش بخوابم.
سریع دنبال شالم گشتم و خواستم بندازم روی شونه هام که اجازه نداد.
با شیطنت گفت
_تمام شب اینجوری تو بغلم خواب بودی؟
خجالت زده از لحن معنادارش گفتم
_گرم بود
ابرو بالا انداخت. دکمه ب پیراهنش و باز کرد و گفت
_حالا که فکر میکنم منم گرممه.
چشمام گرد شد. پیرهنش و از تنش در آورد.
خودش و به سمتم کشید که گفتم
_می‌خواین چی کار کنین؟
دستش و روی پهلوم گذاشت و گفت
_می‌خوام کاری کنم عرقت در بیاد.

حیرت زده گفتم
_اینجا؟یکی میاد.
سرش و توی گردنم فرو برد و گفت
_جیغ نزنی کسی نمیفهمه داریم شیطونی میکنیم.



🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۵۷)

#خان_زاده #پارت68* * * * *کلید انداخت و منتظر موند تا من اول...

#خان_زاده #پارت69یه دست لباس از کمد بیرون کشید و مطمئن گفت_...

#خان_زاده #پارت66پشت بند حرفش خودش پیاده شد و در صندوق عقب ...

#خان_زاده #پارت65لای پلکام و به سختی باز کردم و خودم و توی ...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۰#

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳0

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط