خان زاده پارت66
#خان_زاده #پارت66
پشت بند حرفش خودش پیاده شد و در صندوق عقب رو زد و از توش چادر و دو تا بالش و پتو رو باهم بغل زد.
پیاده شدم و نگاهی به اطراف انداختم،یه استراحتگاه بین راهی بود.
دنبال اهورا رفتم،توی یه قسمت دنج چادر و برپا کرد و بالش و پتو ها رو انداخت توش و گفت
_برو تا من برم یه چیزی واسه خوردن پیدا کنم.
سری تکون دادم و وارد چادر شدم. شالم و از سرم کشیدم و دستی لابه لای موهام فرو کردم و روی بالش دراز کشیدم...
هیچ وقت فکرشم نمیکردم زندگیم این طوری باشه..
انقدر سیاه و شوم...
نیم ساعت بعد سر و کله ی اهورا با دو تا ساندویچ پیدا شد. اومد تو و زیپ چادر و بست و گفت
_مجبوریم امشب و با همین ساندویچای غیر بهداشتی سر کنیم.
بی حوصله گفتم
_میل ندارم.
نگاهی به قیافم کرد، کلافه ساندویچا رو اون ور انداخت و گفت
_خوشم نمیاد قیافه بگیری واسم. مگه با اجبار زن من نشدی؟ پس بفهم هیچی به خواست من نبود.
نگاهش کردم و گفتم
_از من خوشگلتره مگه نه؟مادرتون گفت.
نفسش و فوت کرد و گفت
_آیلین کلافم نکن.
نیم خیز شدم و گفتم
_شما نمیدونید من چی کشیدم وقتی شوهرم و تو لباس دومادی با یه زن دیگه دیدم... وقتی واسشون اتاق حجله درست کردم. نمیفهمید من مردم و زنده شدم وقتی شما با اون توی اتاق بودید. از تصور اینکه شما...
وسط حرفم پرید و گفت
_من حتی تو روشم نگاه نکردم مثل یه دستگاه جوجه ساز کارم و کردم تا فقط بتونم ارثم و از ارباب بگیرم و اون وقت به گور بابام بخندم من پام و سمت اون روستا بذارم.
عصبی دراز کشید و گفت
_شامم نخواستیم.
پشیمون از حرفم نگاهش کردم. اخماش بدجوری در هم بود.
به سمتش خزیدم و دستم و روی صورتش گذاشتم و گفتم
_معذرت میخوام.
به جای جواب دادن و باز کردن چشماش آغوشش و برام باز کرد و گفت
_اون شبی که تو بغلم خوابیدی و موهات رو صورتم پخش شد آروم شدم،امشبم آرومم کن آیلین بد داغونم.
🍁 🍁 🍁 🍁
پشت بند حرفش خودش پیاده شد و در صندوق عقب رو زد و از توش چادر و دو تا بالش و پتو رو باهم بغل زد.
پیاده شدم و نگاهی به اطراف انداختم،یه استراحتگاه بین راهی بود.
دنبال اهورا رفتم،توی یه قسمت دنج چادر و برپا کرد و بالش و پتو ها رو انداخت توش و گفت
_برو تا من برم یه چیزی واسه خوردن پیدا کنم.
سری تکون دادم و وارد چادر شدم. شالم و از سرم کشیدم و دستی لابه لای موهام فرو کردم و روی بالش دراز کشیدم...
هیچ وقت فکرشم نمیکردم زندگیم این طوری باشه..
انقدر سیاه و شوم...
نیم ساعت بعد سر و کله ی اهورا با دو تا ساندویچ پیدا شد. اومد تو و زیپ چادر و بست و گفت
_مجبوریم امشب و با همین ساندویچای غیر بهداشتی سر کنیم.
بی حوصله گفتم
_میل ندارم.
نگاهی به قیافم کرد، کلافه ساندویچا رو اون ور انداخت و گفت
_خوشم نمیاد قیافه بگیری واسم. مگه با اجبار زن من نشدی؟ پس بفهم هیچی به خواست من نبود.
نگاهش کردم و گفتم
_از من خوشگلتره مگه نه؟مادرتون گفت.
نفسش و فوت کرد و گفت
_آیلین کلافم نکن.
نیم خیز شدم و گفتم
_شما نمیدونید من چی کشیدم وقتی شوهرم و تو لباس دومادی با یه زن دیگه دیدم... وقتی واسشون اتاق حجله درست کردم. نمیفهمید من مردم و زنده شدم وقتی شما با اون توی اتاق بودید. از تصور اینکه شما...
وسط حرفم پرید و گفت
_من حتی تو روشم نگاه نکردم مثل یه دستگاه جوجه ساز کارم و کردم تا فقط بتونم ارثم و از ارباب بگیرم و اون وقت به گور بابام بخندم من پام و سمت اون روستا بذارم.
عصبی دراز کشید و گفت
_شامم نخواستیم.
پشیمون از حرفم نگاهش کردم. اخماش بدجوری در هم بود.
به سمتش خزیدم و دستم و روی صورتش گذاشتم و گفتم
_معذرت میخوام.
به جای جواب دادن و باز کردن چشماش آغوشش و برام باز کرد و گفت
_اون شبی که تو بغلم خوابیدی و موهات رو صورتم پخش شد آروم شدم،امشبم آرومم کن آیلین بد داغونم.
🍁 🍁 🍁 🍁
۶.۴k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.