خان زاده پارت65
#خان_زاده #پارت65
لای پلکام و به سختی باز کردم و خودم و توی ماشین دیدم.
با کرختی سر چرخوندم و با دیدن قیافه ی درهم رفته ی اهورا که پشت فرمون نشسته بود محو صورتش شدم.
من توی ماشینش چیکار میکردم؟طول کشید تا کم کم یادم اومد،عروسی و، خان زاده،نوه ی ارباب، اتاق حجله! دستمال خونی...
صدای ناله م که بلند شد سرش به سمتم چرخید و با دیدن چشمای بازم ماشین و کنار زد و به سمتم برگشت. خشک و جدی پرسید
_خوبی؟
صاف نشستم و گفتم
_ اینجا چی کار میکنیم؟
_دارم میبرمت تهران.
دلخور گفتم
_من نمیخواستم باهاتون بیام.
نفسش و فوت کرد و گفت
_زبونت و از کار بنداز آیلین دو شبه نخوابیدم.
به چشمای قرمزش نگاه کردم و گفتم
_لابد دیشب تا صبح با تازه عروستون بیدار بودید، خوب این وسط من خفه خون بگیرم؟
با سرزنش نگاهم کرد و گفت
_با غش کردن جنابعالی؟
_من مگه کی بودم؟یه دختر اجاق کور.
با خشم گفت
_هر چی بودی زنم بودی دیگه مگه نه؟
سکوت کردم.
نگاهی به اطراف انداخت و گفت
_چادر آوردم، پیاده شو امشبه رو همین جا چادر بزنیم توان رانندگی ندارم دیگه
🍁 🍁 🍁 🍁
لای پلکام و به سختی باز کردم و خودم و توی ماشین دیدم.
با کرختی سر چرخوندم و با دیدن قیافه ی درهم رفته ی اهورا که پشت فرمون نشسته بود محو صورتش شدم.
من توی ماشینش چیکار میکردم؟طول کشید تا کم کم یادم اومد،عروسی و، خان زاده،نوه ی ارباب، اتاق حجله! دستمال خونی...
صدای ناله م که بلند شد سرش به سمتم چرخید و با دیدن چشمای بازم ماشین و کنار زد و به سمتم برگشت. خشک و جدی پرسید
_خوبی؟
صاف نشستم و گفتم
_ اینجا چی کار میکنیم؟
_دارم میبرمت تهران.
دلخور گفتم
_من نمیخواستم باهاتون بیام.
نفسش و فوت کرد و گفت
_زبونت و از کار بنداز آیلین دو شبه نخوابیدم.
به چشمای قرمزش نگاه کردم و گفتم
_لابد دیشب تا صبح با تازه عروستون بیدار بودید، خوب این وسط من خفه خون بگیرم؟
با سرزنش نگاهم کرد و گفت
_با غش کردن جنابعالی؟
_من مگه کی بودم؟یه دختر اجاق کور.
با خشم گفت
_هر چی بودی زنم بودی دیگه مگه نه؟
سکوت کردم.
نگاهی به اطراف انداخت و گفت
_چادر آوردم، پیاده شو امشبه رو همین جا چادر بزنیم توان رانندگی ندارم دیگه
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۲.۱k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.